Pages

8


اپارتمان


سلام
اپارتمان
ساعت 5/2 بعد از ظهر بود همه رفته بودن و من تا آخر شب بیکار بودم از بیکاری یهو زد به سرم کهبرم درو باز کنم ببینم خبیری تو آپارتمان هست یا نه{آپارتمانی که ما در اون هستیم 4 طبقه هست} و از خوش شانسی منخونه روبروئی ما یه خانواده درش زندگی میکنن که 2 تا دختر داره یکی کوچولو و یکی هم همسن خودمهو باز از خوش شانسی من دقیقا همونی که من دنبالش بودم و انها حدود 4 ماه بعد از ما اومدن به اونجا و از اون موقع تا حالا هر وقت که بهش برمیخوردم یکمی همچین خودشومیگرفت و من هم تا حالا هر کاری کردم که بتونم باهاش رابطه برقرار کنم نشوده.و خوشبختانه امروز که هیچکی خونه ما نبود و تنها بودم همین طور که مشغول گشت زدن بودم رفتم پشت بوم و یکمی که گذشت دیدم یه دختری اومد جلوی در آپارتمان و زنگ زد منم تا دیدم که در وشد و اون خواست بیاد داخل تندی اومدم پائین تا ببینم با کی کار داره…وای یهو دیدم همین جوری داره از پاها میاد بالا طرف در ما.تندی رفتم پشت در و از لای در مشغول نگاه کردن بودم که دیدم دختر روبروئی ما در خونشون رو باز کرد و اون دختری هم که داشت از پلها بالا میامد دوستش بود .نمیدونی چی بود از همه قشنگ تر اون پاهاش بود همین طور به پاهاش چشم دوختهبودم که دختر همسایه دسشو گرفت وبردش تو خونشون.منم که دیگه با دیدن اون صحنه نمیتونستم خودمو نیگردارم یواش درو وا کردم و رفتم کفششو برداشتم و اومدم تو خونه .دیگه داشت آب از دهنم راه میفتاد گفتم حالا که نمیتونم اون پاها رو با دستام لمس کنم با کفشش خودمو ارضاء میکنمشروع کردم به بو کردنشش و هی زبونمو میزدم به کفش هر دو لنگه رو گرفتم دستم هی لیس میزدم هی بو میکردمتا این که حسابی آلتم شق شده بود دیگه نتونستم بیشتر از این خودمو نگه دارمحد اقل میتونستم 50 درصد حس فتیشی خودمو ارضا کنم. یه لنگه شو گرفتم دستم و حسابی مالوندمش به آلتم و بعد اون یکی لنگه رو هی مالوندمشون به آلتم تا این که حسابی حشری شدمو آب منیم زد بیرون منم نصفشو ریختم توی کف یه لنگه و نصف دیگشو توی اون لنگش و چون کفشش بند بندی بود معلوم میشد که توش خیس شده منم گفتم بزار باشه.خلاصه بعد از این که خودمو با اون کفشائی که حسابی داغ بود و بوی شهوت انگیزی میداد ارضا کردم بردم گذاشتم سرجاش .و اومدم تو خونه .بعد از 10 دقیقه که گذشت دباره آتیش شهوت زد بالا و رفتم لای در باز کردم که ببینم آیا میاد بیرون یا نه اما هر چی نشستم نیومد و یواشکی اومدم بیرون و رفتم رو راپله های طبقه بالائی نشستم طوری که اونا بیان بیرون بتونم ببینمششون .نزدیک 15 .20 دقیقه نشستم اما نیومد خلاصه انقدر نشستم که دیگه داشتم کسل میشدم و بلاخره بعد 1 ساعت اومد بیرون .تندی سرمو از نردها آوردم جلو تا بتونم هم پاهاشو ببینم و هم ببینم که موقعی که پاهاشو میزاره تو کفش چه عکس العملی نشون میدهبعد مدت کوتاهی که با هم مشغول قرار گذشتن و خداحافظی کردن بودن منم خوب پاهاشو که یه جوراب مشکی نازک پاهاش بود داشتم نظاره میکردم که یهو دیدم که رفت گوشه دیوار که کفششو بپوشه .یه پاشو گذاشت تو کفش اما هیچ تغییری تو چهرش دیده نشد وبعد اون یکی پاشو که گذاشت تو کفش فهمیدم که یه چیزی حس کرد و من گفتم شاید تا الان خشک شده یا شاید هم فکر کرده آبه.خلاصه من که اونجا خشکم زده بود اون با دختر همسایمون یه دست دادن و خداحافظی کردن .منم تندی بلند شدم و آروم رفتم ازراپله ها پائئن تا اگر بشه و جراتشو پیدا کنم به باهانه رفتن به بیرون یه نگاهی بهش بندازمو از بغلش رد شم تا ببینم میشه یه جورائی باهاش رابطه ایجاد کنم.همین طور که داشتم میرفتم پائین دیدم یهو کنار در ورودی ایستاد و نشست رو پله .....اونجا بود که فهمیدم یه چیزائی فهمیده همین طور که داشتم از پشت نردها یواشکی نگاش میکردم چون تکیه داده بودم به نردها و زیر نردها لغ بود و پایه نرد تکان خورد و از صدای که از تکان خوردن نردها درآمد یهو سرشو برگردوند و پشت سرشو نگاه کرد و منم یهوئی قافلگیر شدم و سرم کشیدم عقب .ولی فایده ای نداشت منو دیده بود .اولش خیلی ترسیدم و همون جا رو پله در جا نشستم که یهو دیدم داره میگه .میشه یه لحظه بیای.منم چون راستش اولین بارم بود و چون یه همچین تجربه ای تا بحال برام پیش نیومده بود از ترسم تکون نخوردم و همین طور نشسته بودم که دیدم گفت عیب نداره خودم میام .منم تا اینو شنیدم آروم بلند شدم و رفتم بالا که برم تو خونه ولی در باز گذاشتم که اگر اون خواست بیاد بالا شاید به بهانه باز بودن در بفهمه که من این توام. ورفتم نشستم رو صندلی وسط حال.و همین طور قلبمم داشت تند تند میزد یه یک دقیقه ای نشستم و یهو دیدم خودشه و داره صدا میزنه> ببخشید یه لحظه میشه بیاید منم چون جرات اینو نداشتم که برم باهاش حرف بزنم چون آخه نمیدونستم چه عکس العملی از خودش نشون میده بخاطر کاری که من با کفشاش انجام دادم و منمبا ترس و لرز جواب دادم بفرمائید داخل کسی نیست.و دیدم در زد و اومد تو و منو دید که نشسته بودم روبروش .اومد تو ویه نگاه به من کرد و گفت شما بودی تو راپاه ها پشت من قایم شده بودی . منم از یه طرف چون میترسیدم سرصدا را بنداز و هم خیلی حشری شده بودم و هی آب دهنمو قورت میدادم{پیش خودم گفتم هر چی میخواد بزار بشه}گفتم بله من بودم .بعد گفت شما تو کفش من اون کارو کرده بودی منم یکمی مکس کردم. گفتم کدوم کارو .گفت راستشو بگو به نفعته. منم چون دیدم اینطوری گفت گفتم آره من کردم .همین طوری که دلشوره داشتم چی میخواد بگه گفت حالا شد.میتونم بشینم .اینو که گفت فهمیدم که اونم بدش نمی آد ومن هم کمی آروم تر شدم .بعد من گفتم چیزی میخورید براتون بیارم .اگه بیاری ممنون میشم ومنم بلند شدم و اول رفتم درو بستم که یه وقت کسی نیاد داخل یا صدای ما رو بشنوه بعد رفتم شربت درست کردم و آوردم گرفتم جلوش و اونم یه نگاهی به من کرد و بعد شربتو برداشت و منم رفتم نشستم روبروش .همین طوری که مشغول به هم زدن بود یهو ازم پرسید بهتر نبود بجای این کاری که کردی با خودم در میون میزاشتی .منم گفتم اگه روم میشد این کارو میکردم و اونوقتم چجوری میتونستم بگم که من این کارو دوست دارم.سرشو یه تکونی داد و گفت >فوت فتیشی!!! منم چشام یهوئی گرد شد و گفتم شما پس میدونی گفت بهتر از خودت {تو دلم داشت قند آب میشد} .و من گفتم خیلی دوست داشتم که دختری رو ببینم که اونم مثل من به این کار علاقه داشته باشه .بعد من گفتم تا حالا کسی با شما این تجربه رو داشته .گفت نه من با کس دیگه ای این تجربه رو داشتم .!!!!!من تعجب کردم گفتم یعنی چی .گفت مگه تا حالا ندیده که زن با زن فتیش داشته باشن .مگه حتما باید مردا با زنها فتیش داشته باشن .من {با تعجب}گفتم رابطه سکسی زن با زن دیدم و فتیش زن با زن رو اصلا فکرشم نمیکردم. گفت منظورم اینه که من بیشتر دوست دارم باهمجنس خودم رابطه فتیشی داشته باشم ولی رابطه غیر فتیشی را با مردا دوست دارم .{اینو که گفت منم دیگه خجالتم کامل از بین رفت} و منم گفتم یعنی اگر من بخوام با شما اول رابطه فتیشی داشته باشم بعد رابطه سکسی اصلی رو> شما دوست ندارید .اون گفت چون اولین بارم هست بدم نمیاد ببینم یه جنس مخالف با من رابطه فتیشی داشته باشه .....دیگه داشتم از شدت شهوت منفجر میشدم .گفتم پس بیا بریم تو اتاق گفت یه وقت کسی نیاد گفتم خیالت راحت حالا حالاها کسی نمیاد بعد کیفشو گذاشت رو میز و بلند شد پشت سر من اومد تو اتاق ....یه نگاهی کرد و گفت وای ی عجب جائی ...منم ایستاده بودم کنارش و دیگه داشتم کنترل خودمو از دست میدادم گفتم بشن دیگه .اونم نشت رو تخت منم به طوری که پاهاش جلوی من بود منم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و خودمو انداختم رو پاهاش {خدای من}باورم نمیشد که الان به آرزوئی که از بچگی با منه دارم میرسم .جفت پاهاشو گرفتم تو دستم و هی با دستم میمالوندمشون و بعد به صورت سینه خیز خوابیدم رو زمین به طوری که نوک پاهاش جلوی دماغم بود .یه پاشو آوردم جلو و هی آروم آروم بو میکردم و گاهی هم نوک زبونمو میزدم بهش .و چون آلتم داشت منفجر میشد نتونستم رو زمین بخوابم و نشستم و پاهامو بردم زیر تخت که راحت تر بتونم پاهاشو تو دستام بگیرم .یه پاشو گذاشتم از رو شلوار به آلتم و یه پای دیگشم تو دستم و داشتم کفشو لیس میزدم نمیدونی به چه لذتی رسیده بودم بوی جورابش اونقدر شهوت انگیز بود که داشتم دیوونه میشدم .بعد اون یکی پاشو گرفتم تو دستم و اون یکی پاشو چسبوندمش به آلتم .حسابی لیس زدم .بو کردم .بوسیدم .و بعد جفت پاشو گرفتم تو دستم و خوب پرستیدمشون .و در همین حال که بودم اونقدر سرگرم لذت بردن خودم بودم که نفهمیدم اونم داره در حینی که من مشغول پرستش پاهاش هستم اونم دسشو کرده بود تو شلوارش و داشت به آلتش ور میرفت و منم که این صحنه رو دیدم شلوارشو زدم بالا تا بتونم تا بالاهای پاهاشو مورد پرستش خودم قرار بدم .همین جوری جفت پاهاشو گرفتم تو بغلم و آلتم وسط دو تا کف پاش بود و همین طور که بینی خودمو چسبونده بودم به پاهاش و بو میکردم و هی لیس میزدم آلتم را هم هی میمالوندم به پاهاش و بعد چون شدت شهوتم خیلی خیلی زیاد شده بود دستمو بردم و زیپ شلوارمو باز کردم تا بتونم به طور مستقیم آلتمو بمالم به پاش .و بعد چون تو تمام سایت های فتیشی که دیده بودم خواستم عین اونها عمل کنم و با این کار بیشتر خودمو ارضاء کنم .جفت پاهاشو گرفتم تو دستم و میمالوندم به آلتم طوری که نصف آب منی ازم همین جوری داشت میرفت و در همین حین دیدم صدای آه و ناله شهوتی اونم بلند شد .به صورت نصفه خوابیده بود رو تخت و پاهاش کاملا در اختیار من بود {هنوز باورم نمیشد } و منم که دیدم اون حسابی تو حال خودشه سر جورابشو با دندونم سوراخ کردم و آلتمو کردم داخل به طوری که آلتم هم به پای لختش میخرد و هم به جوراباش با این کار دیگه حسابی به اوج رسیده بودم و اون یکی پاشم چسبوندم به صورتم و تمام کف پا و پاشنه و نوک پاشو لیس زدم و بعد شروع کردم روی پاشو بو کردن و لیس زدن از یه طرف آب دهانم میریخت رو پاش و از طرفی دیگه آب منی هی سرازیر میشد .دیگه داشتم کامل خودمو ارضاء میکردم و بلاخره اون یکی پاشم چسبوندم به آلتم و هی همین طور کف پاشو مالوندم به آلتم تا آخر همه آب منی رو ریختم رو پاهاشو جورابش . حدود 10 دقیقه تو حالت مستی بعد از استمنا ساق پاهاشو تو بغلم گرفته بودم و هی لیس میزدم .و تا این که اونم خودشو ار ضاء کرد.و بعد از چندین دقیقه که هر دو تامون از حالت مستی خارج شدیم وبعد من بلند شدم و نشستم کنارش و بعد دوباره با کمی حرف زدن و تحریک شهوت یکدیگر دوباره شروع کردیم البته اینبار سکس فتیشی نبود و .............چون دیگه اینجا از موضوعی که ما در اینجا دنبالشیم خارج میشه ......و من حدود 2 ماه هست که با او دوست هستم و از اون موقع تا حالا 4 بار دیگر با هم رابطه سکسی و سکسی فتیشی داشتیم که برای من اولین باری که با او این رابطه را داشتم لذتش خیلی بیشتر از دفعه های دیگه بود

ازاده و ارمان


سلام
ازاده و ارمان
من محمدم و19 سالمه. این خاطره ای که الان بهتون میگم مال حدودا 4 سال پیشه.من از کلاس اول راهنمایی بود که بالغ شدم و اینجوری بگم که کیرم از همون زمونا بزرگ تر از بقیه بود. بنا به دلایلی من باید بچه مومن جلوه میکردم. یه معلم ادبیات داشتم که پسرش از بچگی با من بود. با هم برو بیا داشتیم. یه روز این دوست من که اسمش آرمان بود در باره دختر همسایشون و اینکه جلوش با شرت و کرست میاد تعریف کرد. آرمان میگفت که هر وقت آزاده میاد جلوم من توپ رو میندازم زیر پاش و به کسش دست میزنم. خب به هر حال آزاده هم حدود 17 سال داشت اون موقع.آرمان منا دعوت کرد خونشون که اگه شد آزاده را راضی به سکس کنم.من تا رفتم در خونشون باباش رسید و حالا دروغای شاخدار من شروع شد. کیرمم از بزرگی داشت شلوارمو میترکوند. بابای آزاده به شوارم یه نیگا انداخت وهیچ چی نگفت و رفت. از اون موضوع یه مدت گذشت. من و آرمان همش درباره آزاده و دخترای دیگه صحبت میکردیم. آرمان از دختر عمش و سکس با اون میگفت. من تقریبا کارم این شده بود که هر روز برم خونشون و به بهونه درس خوندن باهاش سکس کنم. آخه من مثلا مخ بودم. تا مامانش میرفت بیرون آرمان میومد کنارم و شلوارم را میکشید پایین و کیر منو میلیسید. خیلی تو کارش عالی بود. بعد شلوار خودشو میکشید پایین و کیر منو میکرد لاپای خودش و میمالوند . یه روز بهش گفتم که میخوام بکنم لای پات. اولش که راضی نشد اما وقتی یکم لب گرفتیم قبول کرد. اما گفت که یه موقع تو نکنی. منم قول دادم. اما این کیر بی صاحاب مونده من که نمیدونست قول چیه. من آروم آروم میمالوندم کیرمو لای پاش. خوب که حشری شد سر کیرمو کردم لای پاش . وای که چه حالی میداد. اینقدر کردم تو که آبم اومد منم همه رو همون تو خالی کردم و شروع کردیم به لب بازی. فرداش که رفتم خونشون آرمان گفت که میخواد ببینه آب کیر چه شکلیه. منم رفتم تو اطاق مامانش و یکم کرم نیوا آوردم که بمالونمش. بعد یهشرت مامانش که رنگش صورتی بود را آوردم . بهش گفتم که چشاتا ببند و فکر کن که چند ساعت پیش یه کس ناز تو این شرت بوده و توش میمالیده. با دستم کیر آرمانا گرفتم و براش مالوندم. تو هال بودیم که دیدم یه صدا اومد. بهش گفتم مامانت اینا کی میان گفت تا شب نمیان. منم دوباره شروع کردم که یکدفه آزاده را دیدم که از اطاق خونشون اومد بیرون. سریع خودمو جمع کردم. به آرمان گفتم که این کجا بود. که آزاده جون اومد گفت من هر کاری که کردید دیدم!!!منم که دیدم آب از سرم پریده پریدم بغل آزاده و یه لب ناب ازش گرفتم. آزاده با یه کرست آبی و یه شرت نقره ای اومده بود. واقعا سکسی شده بود.آروم از روی کرست سینه هاشا مالوندم. کم کم صدای آهش در اومد. کرستش باز کردم و آزاده را انداختمش رو زمین و پریدم روش و شروع کردم به خوردن پستوناش. خیلس سفت شده بود.اینقدر خوردمشون که سر سینه هاش قرمز شد. بعد آزاده بهم گفت که میخواد کیرمو بخوره. و شروع کرد به ساک زدن کیرم.وای که چه حالی میداد. انگار صد ساله این کارست. بعد شرتشو کشیدم پایین و شروع کردم به لیسیدن چوچولش. نمیدونین که چه لبی داشت. بوی خوبی میداد. همین جور که داشتم میخوردم بهم گفت که یه موقهع نکنی تو که من دخترم. منم بهش گفتم باشه و شروع کردم مالوندم کیرم لای پاش. خیلی بهم حال داد. برش گردوندم و شروع کردم به انگشت کردن کونش. اول نمیرفت تو.اما بعد که با آب دهن خیسش کردم رفت توکیرمو آروم هل دادم تو کونش.اما نمیرفت.آزاده یه جیغی زد و گفت بسه درد داره. منم رفتم از همون کرمی که به کیر آرمان زده بودم آوردم و مالیدم در کونش. بعد آروم سرکیرمو کردم تو که دوباره یه جیغ زد. بالش رو بهش دادم و گفتم که دیگه جیغ نزن که همه میفهمن. بعد دوباره کیرمو کردم تو اما ایندفعه با فشار کردم نکونی خورد و نزدیک بود اشکش در بیاد. اما یکی که تلمبه زدم حشری شد و هی میگفت تند تر بکن. جون من کیر میخوام. قربونت برم. چه حالی میده و از این حرفا.من ازش یه لب گرفتم و دوباره شروع کردم به کردنش.اینقدر کردمش تا ارضا شد و به ارگاسم رسید. منم آبم اومد و همرا اون تو خالی کردم. یکم بعد که برگشتم دیدم آرمان اینقدر حشری شده و جلق زده که آبش اومده و هر سه تامون راضی بودیم و با هم رفتیم زیر دوش. و تا حدودا یکسال بعد هر هفته سه نفری حال میکردیم.اما ایندفعه هم با آزاده جونم و هم با خواهر نازش مهسا جون. اینجا بود که من بازم به کمرم افتخار کردم که دوبار تونست آبروما بخره

اشفتگی


سلام
اشفتگی
از بودن تو بغلش لذت می بردم. وقتی صدام می کرد و کونه هام را می بوسيد و آخ که چقدر می بوسيد و خوب می بوسيد. چيکار برات کنم عزيزم. ؟ نمی دونم!
حالت بدی بود. نه اينکه نخوام . شايد بيشتر از هر چيز تو دنيا اون لحظه می خواستم. می ترسيدم. ترس از بهم خوردن دوستی خوب و صميمی مون.
دوست خوب و مهربون با چشمهای درشت و مشکی و مژه های برگشته. دلسوز با محبت.
و حالا پيش اومده بود. يعنی شهوت پاشو وسط گذاشته بود.
خوب می ترسيدم. حسابی هم. نمی خواستم از دستش بدم. اگه اتفاق نمی افتاد. حتی اگه ازدواج می کرد. دوست بوديم. شريک غم و شادی و رازدار هم. ولی اينطوری.
دلم می خواست با صدای بلند و های های گريه کنم. باعثش خودم بودم؛ فقط خودم.
نياز به يک شونه گرم و مهربون نه فقط برای سکس بلکه برای التيام روح. همين. در واقع اگه دخترم بود همين کارو می کردم. و اون وقت بوسه اين ميون خودشو انداخته بود وسط و . آتيش داغ شهوت.
بوسه؛ بوسه؛ و غرق در بوسه .
و تاپم که خيلی راحت در اومده بود.
حيونکی از ديدن قيافه ام وحشت زده شده بود چی شده بود که من وراج دهنم کليد شده بود. شايدم نشده بود. توضيحی نداشتم بدم. نمی تونستم چجوری بايد بگم که با تمام وجود دوستش دارم. دوستی اش را احوال پرسي هاشو و تقسيم حرفای روزانه و رازها رو.
تلفنهای هر شبشو که می دونستم فقط برای شکستن تنهائی منه و صدای مردونه اش رو و اينکه حرف زدن باهاش بهم ثابت می کنه که هنوز زنده ام.
معدود کسی که فارسی خالص حرف می زنه و اصراری به لهجه کاذب انگليسی (( برای کلاس )) نداره . افتخار به ايرانی بودنشو . ساده بودن و معيارهای قديمی دوستی . و قلب پر از محبت و اماده به خدمت برای کمک به همه.
تا فارسی يادم نره. تا يادم نره که خوبی هنوز کامل نمرده. تا يادم نره کجا بزرگ شدم و از هيجان پريود شدم. بيشتر عصبی شدم. نمی دونستم چيکار کنم. می ديم رنج می کشه ولی خودشو نگه می داره. و منم خوب.
اوضاع دخترا فرق می کنه کافيه يک داستان بد را مجسم کنن! تمام شهوتشون از بين می ره!
سعی می کرد يادش بره. بخوابيم. می دونستم عوارض داره ظاهر می شه. دل درد. سر درد.
حالا ديگه روم نمی شد بگم پريودم شدم!
زدم زير گريه! عين روانيا! عزيزم! باشه عزيزم. اشکال نداره! چی شده؟ بهم بگو. چشمامو می بوسيد! باشه کاری نمی کنم! به خدا برای اين نيومدم پيشت!
و من می دونستم برای اين نيومده. با تمام سلولای وجودم می دونستم.
تشويقم می کرد بخوابم. نمی تونستم. داغون ار از اين حرفا بودم
عقربه های ساعت از روی شماره ها با تنبلی می گذشتن! ۱ و ۲ و ۳ و ۵!
هنوز حشری بود! در واقع کیر راست مونده بود! درد می کشيد ولی هيچی نمی گفت!
بسه! نه! ديگه نمی تونم! بغلش کردم. . نه عزيزم نمی خواد. مهم نيست. دستمو آروم کشيدم روی دلش. آخ.
با خجالت در حالی که دامنم در مياوردم گفتم. پريود شدم. دلش برام سوخت! مهم نيست. کاندوم آوردم. خنديد. خنديدم.
تو بی نهايت بوسه ها به ابد می رسيدم . منم بوسيدمش. بدن مرتبشو. تا به حال بدنی به اين مرتبی نديدم. تعريفش سخته. همه چی جای خودش و اندازه ای که بايد باشه! سفت و محکم! از ديدن کیرش جا خوردم. ۵ ساعت همين اندازه مونده بود. بزرگ و راست! و واقعا کشيده!
از خودم بيشتر بدم اومد. عين ساديسميها عمل کرده بودم. تمام مدت در ميون بوسه ها بازی با موهام. گوشام. يک لحظه نبود که نپرسه خوبی؟
برای دختر اين خيلی مهمه٬ خيلی.
هنوز منگ بودم. منی که هميشه مهار سکس و در اختيار می گيرم و طرفمو به بازی. نمی دونستم در برابر اين دريای محبت چيکار کنم.
کار آخر را انجام بدم؟
بايد سوال می شد؟ تا به حال اينو تجربه نکرده بودم. با تکون دادن سر گفتم آره. کرد تو. دوست داشتم از ته دل جيغ بزنم با وجود ژل روی کاندوم و خيسی حاصل از پريود. کاش پنجره باز نبود. چقدر داغ؛ سفت و بلند بود.
وجود در وجود حل می شه.
آبمو بريزم.
آره.
داشتم ارضا می شدم. دوست داشتم با هم آبمون بياد. و داغی آب را از روی کاندم تو اعماق وجودم حس کردم.
وقتی چشمامو تو بغلش بستم. دور از نگاهش اشک ريختم. می دونستم ديگه دوستی بين ما وجود نداره

اقا معلم


سلام
اقا معلم
امروز می خوام یکی از خاطرات جالب و فراموش نشدنیم رو براتون تعریف کنم که برمیگرده به پنج سال پیش، یعنی وقتی تقریبا هجده سالم بود.
من برای آمادگی کنکور به یک آموزشگاه خصوصی میرفتم و چند تا درس رو که برام سخت بود رو گرفته بودم. یکی از این درسا شیمی بود که دبیرش یه مرد حدودا ۴۵ ساله بود که از اون تیپای جذاب دخترکش داشت و همیشه شیک پوش و مرتب بود و وقتی میومد تو کلاس بوی عطرش هوش از سر آدم می برد.
از بچه ها شنیده بودم که این از اون دون ژوآن های حسابیه و خیلی دختر باز. همیشه هم یه تعداد دختر دور و ورش می پلکیدن. یک بارم از یکی از دوستام شنیده بودم که به بهانه ی کلاس خصوصی با شاگرداش رابطه داره.
خیلی کنجکاو شده بودم و از طرفی بدم نمیومد یه جوری خودمو بهش نزدیک کنم.
یه روز بعد از کلاس رفتم دنبالش و گفتم:
:ببخشید می خواستم ببینم شرایط کلاس خصوصی های شما چیه؟
- می خوای بیای؟
: اگه بشه بله چون من سر کلاس خوب می فهمم
- خب یه رضایت نامه از پدرت میاری که من بدونم در جریان هستن. بعد یه روز رو برات فیکس میکنم.
: بعد ببخشید هزینه ش چه قدر میشه؟
- حالا نگران اون نباش.جلسه ی اول رایگانه. اگه خوشت اومد بعد با هم کنار میایم.
وقتی این جمله رو گفت یه لبخند شیطنت آمیزی همراه با یه چشمک زد و رفت.
من رفتم خونه و یه رضایت نامه خودم نوشتمو امضای بابام رو هم که بلد بودم زدم زیرش!
جلسه ی بعد که با هم کلاس داشتیم دوباره آخر کلاس رفتم پیششو نامه رو دادم اونم یه نگاهی انداخت و گفت باشه بعد از تقویمش روزاشو نگاه کرد و گفت فعلا چهارشنبه ساعت۵ بیا.
منم قبول کردم.
تا چهارشنبه همش هیجان داشتم. با خودم میگفتم یعنی ممکنه کاری بکنه؟ اصلا شاید همه ی حرفا دروغ باشه. شایدم جرات نکنه بار اول به من نزدیک شه. خلاصه با یه دنیا سوال هفته گذشت و چهارشنبه شد.
صبح زود بیدار شدم و یه راست رفتم حموم که خودمو برای سکس احتمالی که در انتظارش بودم آماده کنم. حسابی تو حموم به خودم رسیدم و هر چی اضافی بود از بین بردم!
بعد اومدم موهامو حسابی سشوار کشیدم که تا کمرم بریزه. اصلا اشتهای ناهار خوردن نداشتم رو تخت ولو شدمو غرق در افکار که یهو یاد ساعت افتادمو پاشدم که لباس بپوشم.
اول یه شورت و سوتین ست مشکی توری پوشیدم که خیلی به نظر خودم قشنگ بود.
روشم یه تاپ استرچ صورتی با شلوار کشی سفید که احساس کردم خیلی خوشکل شدم!
یه مانتو روسری ساده هم تنم کردم که مامانم مشکوک نشه و زدم از خونه بیرون.
راس ساعت ۵ جولوی خونش بودم. زنگ زدم که دیدیم بدون هیچ سوالی در باز شد و تاره چشمم به آیفون تصویری افتاد. خونه ش طبقه ی اول بود و دیدم که لای در بازه. در زدمو رفتم تو.
که یهو خشکم زد.... دیدم آقای (م) با یه شلوارک مشکی و یه تی شرت جلوم ایستاده و با لبخند منو
به داخل دعوت میکنه...
- خب بشین من یه شربت بیارمو بعد شروع کنیم
بعد از چند دقیقه با یه پارچ شربتو دو تا لیوان برگشت و گفت:
چرا لباستو درنیاوردی؟ هوا به این گرمی میپزی که منم که منتظر فرصت بودم با یه لحن خاص گفتم نه ممنون راحتم آخه لباسم مناسب نیست چون هوا گرم بود چیزی نپوشیدم اونم با شیطنت گفت خب چه بهتر... دربیار راحت باش مثل من. کسی خونه نیست
منم دیگه تعارف نکردمو زود مانتو روسریمو درآوردم که متوجه شدم زل زده به منو داره با لبخند نگاه میکنه.
گفتم خب شروع کنیم؟
گفت نه! گفتم چرا؟ گفت دیگه نمیتونم...گفتم برای چی؟ گفت آخه مگه میشه یه همچین دختر خوشگلی کنار آدم باشه بعد آدم تمرکز درس دادن داشته باشه؟
خیلی تعجب کردم.فهمیدم که همه ی حرفا در موردش درست بوده. اصلا انگار این مردا وقتی حشری میشن دیگه هیچ چیز براشون مهم نیست.
همون جور که داشت نگاه میکرد بدون اینکه از من اجازه ای بگیره دست کشید رو سینه هامو محکم فشارشون داد! من با اینکه برای این کار آمادگی داشتم اما باورش برام سخت بود.
ولی بدون هیچ مقاومتی خودمو بهش سپردمو دلم می خواست حسابی لذت ببرم.
منم دستامو دور کمرش حلقه زدم و فشارش میدادم. عجب عطر خوبی داشت تنش.
یه کم به ناز و نوازش گذشت که یهو از رو زمین بلندم کرد و برد به اتق خوابش که یه تخت یک نفره اونجا بود
منو گذاشت رو تخت و تی شرت خودشو در آورد. تنش حسابی داغ شده بود منم بدتر از اون دراز کشید رومو با موهام بازی میکرد
بعد خیلی محکم لبشو گذاشت رو لبمو مثل کسی که مدت هاست چیزی نخورده لبامو می خورد منم ترجیح دادم خودم کاری نکنم و فقط اون فاعل باشه
بعد از چند ثانیه از روم بلند شد و گفت لخت شو...من عاشق اینم که دختر خودش لخت شه منم که تا اون روز هیچ وقت خودم این کارو نکرده بودم یه کم برام سخت بود اما خب چاره ای نبود
شروع کردم به لخت شدن اونم به من خیره شده بود و از رو شلوارک کیرشو میمالید وقتی کاملا لخت شدم گفت خب حالا بیا شورت منو در بیار. منم اومدم شلوارکشو کشیدم پایین و دیدم که زیرش از شورت دیگه ای خبری نیست
کیرش نیمه راست بود و هنوز خیلی سفت نشده بود. با یه دستش چنگ زد تو موهامو گفت بخور عزیزم من تا اون روز هیچ وقت زیر بار کیر خوردن نرفته بودم. نه که بدم بیاد ولی خوشم هم نمی یومد و اصلا بلد هم نبودم. بهش گفتم تا حالا نخوردم بلد نیستم... گفت خب بالاخره باید از جایی شروع کنی. من میشم موش آزمایشگاهی تو.
کیرشو گرفتم دستمو یه کم وراندازش کردم. بعد آروم سرشو گذاشتم تو دهنمو با زبون لیس زدم
بهم گفت فقط لیس نزن. سعی کن مک بزنی. تا حالا مگه یخمک نخوردی؟ همون جوری مک بزن
منم تازه فهمیدم که منظورش چیه و شروع کردم به مک زدن. اونم همش آه و ناله میکرد تا اینکه حس کردم دیگه دهنم جایی نداره.
کیرش دو برابر قبل شده بود. خودشم اینو فهمید و گفت خب دیگه بسه برو بخواب لبه ی تخت منم رفتم دراز کشیدم طوری که پاهام از تخت آویزون بود.
اومد پاهامو تا جایی که می تونست و حتی خیلی بیشتر باز کرد که دردم اومد.
بعد یه تف انداخت تو کسم که از این کارش خوشم نیومد ولی چیزی نگفتم
از کمد کنار تخت کاندوم برداشت و کشید رو کیرش بعد یه کم با کسم ور رفت که حسابی آماده باشه خیلی آروم سر کیرشو گذاشت رو سوراخمو خیلی آروم فشار داد تو بر خلاف ظاهرش که نشون می داد اهل سکس خشن و سریع باشه خیلی آهسته تو کسم تلمبه میزد. انگار که هیچ عجله ای نداشت.
من تا همین امروزم همچین سکسی رو دیگه تجربه نکردم. بیشتر از یک ساعت هر دو در اوج بودیم
با هر جلو عقب کیرش من لذت میبردم. با دست خودم هم چچولمو میمالیدم که بیشتر لذت ببرم
این وسط به جز صدای نفس هامون صدای دیگه ای نبود.
کسم به حدی خیس شده بود که با تلمبه زدناش صدای شالاپ شلوپ میداد
کم کم احساس کردم که حالت چشماش داره عوض میشه فهمیدم الانه که آبش بیاد
خودشم که زودتر فهمیده بود بهم گفت کجا بریزم؟
گفتم رو سینم
اونم کیرشو در آورد و کاندومشو سریع بیرون کشید و همه آبشو که به نظرم خیلی زیاد بود رو سینه و شکمم ریخت و خوابید روم.
منم خوابم گرفته بود. سکس آروم و بی سر و صدایی داشتم ولی واقعا لذت بردم.
نیم ساعت بعد پاشدیم و لباس پوشیدیم.
بهم خندید و گفت از کلاست راضی بودی؟
گفتم آره ولی حیف که رشته ی سکس تو دانشگاه نداریم!
بعد پرسیدم چه جوری جرات کردی به من نزدیک شی؟ اگه من جیغ میزدم؟ اگه میرفتم آموزشگاه میگفتم؟اگه.....؟
گفت ای بابا...من اگه طرفمو نشناسم که دیگه هیچ چی.من همون اول که گفتی می خوای بیای کلاس فهمیدم چی می خوای!!!
.....از اون به بعد سه بار دیگه با هم سکس داشتیم و دیگه هم ندیدمش چون رفت برای همیشه خارج

انی و شراره


سلام
انی و شراره

حدود ١ ماه پیش بود خانه تنها بودم و داشتم با تخم هام یقول دوقول بازی می کردم. چند روزی هم بود که آمپر شهوتم داشت رو خط قرمز حرکت می کرد به چند نفری که می شناختم زنگ زدم که بیان و یه ذره شیطونی کنیم. ولی از اونجا که موقعی که خدا داشت شانس تقسیم می کرد من تو صف قد بودم (من حدود 2متری قد دارم) یکی قزوین دانشگاه بود اون یکی سر کار بود مریم هم که بدون هیچ بهانه ای هر وقت بهش زنگ میزدم میامد اونروز روز اول پریودش بود. هیچی علی موند و حوضش ... پیشه خودم گفتم که ماشین رو بر دارم بزنم بیرون شاید تونستم کسی رو شکار کنم. داشتم حاضر میشدم که موبایلم زنگ خورد شماره غریبه بود (از اونجائی که گه خوری زیاد داشتم از سایه خودم هم میترسم) من هم عادت ندارم شماره غریبه رو جواب بدم .بعد از یکی دو تا زنگ زدن جواب دادم ببینم کی هست؟ الو علی آقا؟ بله خودم هستم شما؟ من آنی هستم ... منو یادتون میاد؟ چند روز پیش جلو میلاد نور سوار ماشینتون شدم ... (من هر چی فکر کردم که این کدوم بود یادم نمیود ولی اسمش برام آشنا بود) گفتم: بله بله یادم هست خوبید شما؟ مرسی .. میتونی بیای بیرون می خوام ببینمت ... (کاش از خدا چیز دیگه ای می خواستم) گفتم: باشه میام الان کجائی؟ من الان گلستانم کی می تونی اینجا باشی؟ من تا 10 دقیقه دیگه میام سر ایران زمین شما هم بیان اونجا ...... حدود 2دقیقه طول کشید من موهامو درست کنم لباس بپوشم وماشینو از پارکینگ در بیارم ... تو راه داشتم فکر می کردم که این اصلا کی بود حالا چه جوری برم رو مخش که بیارمش خونه ( فکر این که تا ١ ساعت دیگه تو چه وضعییتیم موهای تنم سیخ میشد) رسیدم سر ایران زمین 2تا دختر واساده بودن معلوم بود که قرار دارن و هیچ رقمه قیافشون برام اشنا نبود حدوده 5دقیقه ای وایساده بودم که از اون طرف خیابون 2تا دختر دیگه دارن میان یکیشون تا من رو دید لبخندی زد و دیدم دارن میان سمته ماشین ... یکیشون قیافش برام اشنا بود ولی هر چی به مغزم فشار اوردم هیچ فائده ای نداشت... در ماشین باز شد و یکیشون نشست جلو و اونیکی که خیلی خوشگل تر بود نشست عقب . جلو ای(آنی) خیلی گرم و صمیمی با من حرف میزد انگار خیلی وقته منو میشناسه بعدها فهمیدم که به شراره(عقبی) خالی بسته بود ١ سالی میشه که ما ( من و آنی) با هم دوستیم ... راه افتادم اصلا نمیشنیدم که آنی چی داره میگه اونم یه بند داشت کس شر میگفت . همش داشتم به این فکر میکردم که سر صحبت رو از کجا شروع کنم ؟ دروغ هم نگم که شراره بد جور چشممو گرفته بود از تو ایینه هم که نگاهش میکردم خودشو لوس میکرد. بر گشتم گفتم : شما ها چقدر وقت دارید ؟ حدود ١ ساعت چطور ؟ (هر موقع دختری اینو گفت بدونید داره کس میگه) هیچی همین جوری .آ خه الان تو هفته نیرو انتظامی هستیم بد گیر بازاره .. بریم خونه ما خواهرم هم خونست ناهار رو اونجا بخوریم بعد من میرسونمتون ... آنی که می خواست هر جوری شده شراره باور کنه که من دوست پسرشم سریع قبول کرد شراره هم هیچی نگفت ... تو خونه که رسیدیم آنی گفت خواهرت کو گفتم حتمآ با دوست پسرش بیرونه شراره گفت: شاید هم خونه دوست پسرش .. ( اینو بگم که من اصلا خواهر ندارم) چند دقیقه ای گذشت و من یکم خنک شدم مخ دوباره شروع کرد به کار کردن .. چرا مانتوتون رو در نمیارین؟ اخه زیرش چیزی نپوشیدیم ... میخواین من براتون تی شرت بیارم بپوشید .. ( از آنی داشت خوشم میومد هر چی می گفتم قبول میکرد ولی چشمم دنباله شراره بود)رفتم تو اطاقم از کشو 2تا تی شرت اوردم دادم بهشون رفتن تو اطاقه من و اونا رو پوشیدن ... چه بدن ترشیده ای داشت شراره .. همه چیش مناسب سینه های سفت سر بالا کون نسبتا گنده .. واااااااااای داشتم دیونه میشدم بعد از چند دقیقه به آنی یه چشمک زدم و گفتم بریم تو اطاقم کارت دارم ... شراره خنده ای کرد و گفت: عر عر ... آنی با من اومد . نشست رو تختم و در و دیوار رو نگاه میکرد صندلی کامپیوتر رو اوردم نشستم روبه روش گفتم پاشو لباساتو در بیار ... کلی شاکی شد که تو چه بی احساسی ... لباساشو در اورد موند سوتین و شورت . یه شورت سفید که کسش قلنبه زده بود بیرون سوتینشم دکلته سفید رنگ که بر جستگی سینه هاش حوش از سر آدم میپروند... رفتم سراغش شروع کردم به لب گرفتن و خوردن لاله گوششو و گردنش ... با دست راستم هم سینه هاشو در اوردم شروع کردم با نوکش بازی کردن بعد از چند ثانیه بر جسته شد دیدم چشماش رفت بالا و داره ارضا میشه.. فکر نمیکردم انقدر بی جنبه باشی ... چکار کنم دیگه مگه دسته خودمه؟ بلند شدم شلوارمو در اوردم بهش هم گفتم من نیم ساعتی طول میکشه تا آبم بیاد. کیرمو در اوردم طفلک انقدر جاش تنگ بود چروک شده بود ... تا کیرمو دید چشماش گرد شد .. این چیه؟کیر آدم یا کیر اسب؟چرا انقدر گندست مادرم گائیده میشه این بره تو کونم ... بعد از وارسی شروع کرد به خوردن. قشنگ ساک میزد یعنی کارشو خوب بلد بود من خوابیدم رو تخت اون هم سوتین و شورتشو در اورد اومد سراغ کیرم کیرمو فقط تا نصفه میکرد تو دهنش بعد کیرمو داد بالا شروع کرد خایمو لاس زدن جاتون خالی بد جوری حال میده .. بعد از اون رفت سراغ کونم شروع کرد لیس زدنه اون باور نمیکنید از فرط لذت داد میزدم ... اومد بالا گفت: حالا نوبته تو از اونجائی که من بجز کس الهام(دوست دخترم) کس دیگرون رو لیس نمیزنم بهش گفتم که بدم میاد و هیچ وقت این کار رو نمیکنم ... بلندش کردم به پشت خوابوندمش نشستم روی رون پاهاش کاندوم کشیدم سر کیرم یه مقدار هم کرم زدم سر کیرم آروم بردم پائین نزدیک کونش ... شروع کرد به التماس کردن که آروم آروم بزارم توش و یکهو نکنم... سر کیرمو که گذاشتم خودشو از ترس جمع کرد با دست کونشو باز کردم سر کیرمو گذاشتم شروع کرد به جیغ زدن و ناله کردن بهش گفتم که کمی صبر کنه تا کونش باز شه دیگه اونوقت درد نداره چند دقیقه ای همین جوری گذشت و من از کلاهک کیرم جلوتر نرفته بودم.اصلا بهم حال نمیداد کیرم داشت منفجر میشد.بهش گفتم شراره چیکارست؟ گفت اون اهل این یرنامه ها نیست. نامزد داره گفتم بهش میگم شاید قبول کنه . صداش کردم داشت ماهواره شو نگاه میکرد اومد دم اطاق زد به در میتونم بیام تو . من تی شرتمو اینداختم رو کیرم .اومد تو شیطنت از چشماش میبارید گفت:بله با من چیکار دارید؟ گفتم: شراره بیا اینجا پیش ما با لبخند گفت:آخه شما دارید کار های بیتربیتی میکنید ... خوب تو هم بشین و نگاه کن فردا بدردت می خوره ... اومد و نشست رو صندلی ما رو نگاه میکرد نگاهش تمام مدت دنباله کیر من بود . گفتم این دوستت که پدر منو در اورده نمیزاره من کاری بکنم . آنی:آخه شراره کیرشو نگاه !! اندازه مال اسب . کیرمو گرفت دستشو به شراره نشون داد شراره که انگار هیولا دیده ترسید . این چیه؟چقدر زشت... داشتم فکر میکردم از کجا شروع کنم که قبول کنه از اونجائی که آدم پروئی هستم دلموزدم به دریا که یا قبول میکنه یا نه!! در حالی که از جام بلند شدم بهش گفتم:داره کسشر میگه ببین کجاش گندست این داره شلوغ میکنه... کیرمو گرفت دستش گفت:بیچاره میشه اونی که این بهش بره ... دیدم داره با چشماش بر اندازم میکنه به خودم جرات دادم دستم رو بردم رو سینه هاش عین سنگ سفت شده بود فهمیدم آمپرش زده بالا .. دولا شدم که ازش لب بگیرم گفت:من اینکاره نیستم میدونم این کاره نیستی من با هر کسی سکس نمیکنم واز این کسشرا راضی شد که لب بده .لب دادن همانا لختش کردن همان .آنی که داشت ما رو نگاه میکرد و از اونجائی که هنوز ارضا نشده بود بلند شد اومد سمته من و شروع کرد با من ور رفتن .من که تمام حواسم به شراره بود اصلا متوجه آنی نبودم شراره رو بلند کردم اوردم رو تخت بغلم خوابیده بود فقط شورت تنش بود داشتم ازش لب میگرفتم آنی هم شروع کرد به ساک زدن (به یکی از آرزوهای زندگیم رسیدم که با 2نفر در یک لحظه سکس کنم) شورت شراره رو در اوردم کس تر تمیزش رو دیدم نتونستم جلو خودم رو بگیرم شروع کردم به لیس زدن کسش . همون تور که آنی داشت ساک میزد با انگشتم کون شراره رو داشتم باز میکردم که بیشتر حشری شه بلند شدم کیرمو گذاشتم لای سینه های شراره چه لذتی داشت با اون سینه های سفتش هر کاری کردم که ساک بزنه قبول نکرد گفت:بدم میاد .. حالم داشت خراب میشد به پهلو خوابوندمش خودم هم پشتش خوابیدم آروم کیرمو گذاشتم تو کونش جیغی از روی درد زد ولی بعدش هیچی نگفت از آنی خیلی گشاد تر بود تو این وضعیت به آنی گفتم که سینه های شراره رو بخوره با اکراه قبول کرد شروع کرد به خوردن سینه ... داشتم دیونه میشدم نفسم تند که شد آنی گفت آبتو بریز روم سریع خوابید پیش شراره.ارزو میکردم آبم دیر بیاد خیلی داشتم حال میکردم .آبم که اومد ریختم رو سینه های آنی خودم هم افتادم رو شراره ... به خودم که اومدم دیدم شراره داره گریه میکنه آنی هم خودشو تمیز کرد داره لباساشو میپوشه بعد از اینکه حاضر شدن گفتم که خودتون برید من حالشو ندارم شراره خیلی ناراحت بود ولی آنی عین خیاشم نبود از اون روز هم دیگه با هام تماس نگرفتن

اتفاق مفید


سلام
اتفاق مفید
چند هفته اي بود كه سر كلاس آمار نرفته بودم. خيلي دلواپس بودم. بهر حال اين درس خيلي سختي بود و قبلا هم يكبار ازش افتاده بودم. وقتي وارد كلاس شدم تازه متوجه شدم كه استادمون چند تا جلسه هم جبراني گذاشته بود و بنابر اين خيلي از درس عقبم. به فكرم رسيد هر چه زودتر بهتره يك جزوه از يك جايي گير بيارم. جزوه پارسال من گم شده بود و گير آوردن جزوه از دوستان پسرم هم محال بود. باقي پسرها هم مثل من بودند و كمتر توي كلاسها شركت ميكردند. در همين فكربودم كه يك دختر خيلي خوشگل اومد و جلوي من نشست. با دقت به جزوه اش نگاهي كردم. هم خطش خوب بود و هم از قطر نوشته هاش معلوم بود كه جزوه اش كامله.در تمام طول كلاس به اين فكر ميكردم كه چطور ازش خواهش كنم جزوه شو به من بده تا هم از جزوه استفاده كنم و هم يك طوري باهاش دوست بشم.در اواسط كلاس يك لحظه اينقدر حواسم به استاد بود كه متوجه نشدم دختر مورد علاقه من از جلوم بلند شد و از كلاس بيرون رفت و يكي ديگه كه از نظر هيكل به اون شباهت داشت اومد جلوي من نشست. در پايان درس وقتي استاد اجازه مرخصي را صادر كرد. من بلافاصله گفتم: عذر ميخوام. شما جزوه تون كامله؟وقتي طرف روشو برگردوند. من شوكه شدم و حسابي حالم گرفته شد. اين چرا عوض شده بود؟ اين ديگه كيه؟ البته زشت نبود بلكه كمي خوشگل هم بود. امااين كجا و اون تيكه ناب كجا.ديگه نميشد جا بزنم چون حرفمو زده بودم. و براي همين جزوه شو گرفتم و اومدم بيرون. به بخت خودم لعنت ميفرستادم و به طرف بيرون دانشگاه ميرفتم. به فكرم رسيد نگاهي به داخل جزوه بكنم. اوه چه خط گندي. مطمئنا امروز روي شانس نبودم. اما خوب چاره چي بود. حداقل يك جزوه آمار گيرم اومده بود.من توي يك خونه دانشجويي با 3 تا از دوستهاي تخسم زندگي ميكردم. دوستهايي كه تنها فكر و ذكرشون كير كردن همديگه بود. خيلي از اين محيط بدم ميومد. اما چون مجبور بودم تحمل ميكردم. ديگه تا پايان ترم چيزي نمونده بود و نميشد از اون خونه رفت.از روي دفتر اون صفحاتي كه لازم داشتم را كپي ميكردم ولي چون حوصله نداشتم هفته بعد به كلاس آمار برم و از طرفي ميخواستم به شهر خودم برم. چون با دوست دخترم قرارداشتم. از دوستهام خواهش كردم تا دفتر را هفته بعد وقتي من به شهر خودم رفتم به كلاس ببرند و به دختره تحويل بدند. و تازه منت هم سر اون گذاشتم كه آره شايد با هم اينطوري دوست بشيد.بعد از يك هفته كه به خونه دانشجويي برگشتم. ديدم اونها نه تنها دفتر را نبردند. بلكه انداختنش يك گوشه خونه و دفتره هم حسابي پاره شده. هر چي بهشون گفتم چرادفتر و نبرديد بديد؟ گفتند مگه ما نوكرتيم. و حسابي كيرم كردند. چاره اي نبود بايد خودم دفتر راميبردم و به صاحبش ميدادم. اينقدر ناراحت شده بودم كه نگو. آخه اين چه دوستهاي بود كه من داشتم.به كلاس آمار كه رسيدم خيلي خجالت زده بودم. آخه هم يك هفته دفتر و دير برده بودم و هم دفتره حسابي پاره پوره شده بود. اما اگر ميگفتم دفتره گم شده يا هر چيز ديگري ميگفتم بدتر بود. سر كلاس هم كه نميتونستم نرم. البته به عمد كمي ديرتر سر كلاس رفتم تااستاد سر كلاس اومده باشه و اون نتونه چيزي بگه. در كلاس را باز كردم و دختره تا منو ديد اشاره اي كرد. منهم بلافاصله دفتر را كه دستم بود را به اودادم و در آخرين صندلي كلاس نشستم. نگاهي عميق به دفتر كرد و هيچي نگفت. در آخر كلاس هم سريع بيرون پريدم و گم شدم.اونروز گذشت. فرداش كه شد. هم خونه ايهام گفتند: راستي مهدي دفتره را دادي يا نه؟گفتم:آره.ناگهان همه به هم نگاهي كردند و زدند زير خنده. حالا نخند كي بخند. تعجب كردم و پرسيدم چرا ميخنديد كه بابك گفت: توش رو اصلا نگاه نكردي؟- نه! مگه چيكاركردين؟- بابا. ما تو اون دفتر يك عالم عكس كير كشيده بوديم. هزار جاش نوشته بوديم دنبال كس ميگرديم. مشخصات كيرتو نوشته بوديم. تو كسخول نگاه نكرده رفتي اونو دادي صاحبش؟هر چي ميگذشت خنده هاشون بيشتر ميشد. خيلي حرصم گرفته بود. اون خرابكاريهاشون يك طرف و اين كارشون ديگه اعصابمو خورد كرد. براي همين يك دعواي حسابي باهاشون كردم و اومدم بيرون و همش به اين فكرميكردم كه حالا چه خاكي تو سرم ريخته ميشه.هفته بعد سركلاس آمار نرفتم. اما هفته بعدش ديگه نميتونستم نرم. چون غيبتهام خيلي زياد ميشد. به اجبار راهي كلاس آمار شدم. ولي باز هم ديررفتم تا موقعيكه استاد سركلاس باشه به كلاس برسم. تا به داخل كلاس رفتم. ديدم دختره نگاهي به من كرد و تا من نشستم اونم بلند شد و سريع نزديك من نشست و روشو برگردوند و به من گفت:آقاي... لطفا بعد از كلاس وايستين يك كار واجبي با شما دارم. آقا منو ميگي حسابي جفت كرده بودم و ميترسيدم و به خودم گفتم: حتما كارم به حراست ميكشه. در تمام طول كلاس اصلا از حرفهاي استاد هيچي حاليم نميشد. نميتونستم صبر نكنم چون اونوقت ممكن بودبرام بدتر تموم بشه. كلاس تموم شد و من و اون صبر كرديم تا همه برند بيرون. بلافاصله به طرف من اومد.گفت: آقاي... ميخواستم باهاتون يك قرار بذارم. البته بيرون دانشگاه.- خانوم... ميدونم در مورد چي ميخوان صحبت كنين. ببينييد من ميتونم توضيح بدم.- هيچ احتياجي به توضيح نيست. امشب ساعت 6 بعدازظهر، كافي شاپ نسترن. چطوره؟ مياين؟- آخه ببينيد....- شما ببينيد. من الآن نميتونم باهاتون صحبت كنم. دوستهام ممكنه برام حرف در بيارند. پس قرارمون همونجا. قبوله؟چاره اي نداشتم. بنابراين قبول كردم. و منتظر موندم ببينم هم خونه ايهام اينبار چه خاكي تو سرم ريختند.ساعت 6 شد. و من سر موقع با يك عالمه فلسفه كه در ذهنم براي تبرئه خودم ساخته بودم سر قرار حاضربودم. كه ناگهان ديدم داره از روبروم بهم نزديك ميشه.- سلام- سلام. خسته نباشيد.- نميخواي چيزي مهمونم كني؟- چرا. خواهش ميكنم.و بعد ازش پرسيدم چي ميخوره و براش سفارش دادم. چند لحظه در سكوت سپري شد و بعد ناگهان ناغافل پرسيد: اين چيزها چي بود كه تو دفترم نوشتي؟- خانوم... باور كنيد اونها رو من ننوشته بودم. هم خونه ايهام نوشته بودند.- آره تو گفتي منم باوركردم.- به جون مادرم راست ميگم.- پس مادر تو دوست نداري؟- نه. به خدا چون دوستش دارم ميگم.- اگر دوستش داشتي اصلا به جونش قسم نميخوردي- ببينيد اين يك سو‌ءتفاهمه. خدا لعنتشون كنه. اينها ميخواستند اينطوري اذيتم كنند. آخه با من دشمنند.- چشمهات ميگه داري دروغ ميگي.- نميدونستم چشمهام زبون دارند.- تو اصلا بدنت حالت عادي نداره. من عكسشو تو دفترم ديدم.سرخ شدم به دو دليل. اول بخاطر حرفي كه زد. دوم بخاطر اينكه راست ميگفت. دوستهام حسابي عكس و پيشنهاد و چيزهاي خيط و پيط براش نوشته بودند.- ميشه از شما خواهش كنم منو ببخشين؟ من به شخصه از طرف خودم و دوستهام از شما معذرت ميخوام.- نه. نميبخشم. شما فكركرديد همينطوري راحته كه هرچي دلتون خواست تو دفتر من نوشتين؟مستإصل شده بودم. بابا اين ديگه كي بود. در چنين موقعيتي بوديم كه ناگهان دختره گفت: آخ.آخ.آخ. دوستهام دارند ميان. اگه منو با شما ببينند خيلي بد ميشه.يك لحظه خوشحال شدم كه حتما ديگه بخاطراين مسئله ميذاره ميره و محاكمه من تموم ميشه كه ناگهان گفت: ببينيد. بيرون براي من خطرناكه. نميتونم حرف بزنم. چطوره با هم بريم خونه ما.خشكم زد. الآن حتما داداشش و باباش تو خونه شون منتظرمنند. سراسيمه جواب دادم: نه، آخه ميدونيد. من كار دارم.- بيخود. اگر نياي دفتر رو ميبرم حراست و بهشون همه چي رو ميگم.- كسي خونه تون نيست؟- چرا دو تا از دوستهام هستند. آخه ما هم خونه دانشجويي داريم. خوابگاه نرفتيم.كمي خيالم راحت شد. حداقل ميدونستم كتك نخواهم خورد. البته اگر حرفهاش راست بود. تازه كمي هم خوشم اومد. آخه با چند تا از دخترهاي دانشگاهمون تو خونه شون تنها ميشدم.توي راه ديگه در مورد ماجراي دفتر صحبت نكرديم. درعوض خانوم... كه تازه فهميده بودم اسمش يلداست. فقط از خودش و دوستهاش تعريف ميكرد و شروع كرده بودبه پرحرفي. من هنوز ميترسيدم نكنه تو خونه اش قراره چوبي تو كون من بدبخت بره. براي همين ساكت بودم و در نتيجه متهم به بي زبوني و مظلوم بودن شدم. القصه ما به خونه شون رسيديم و وقتي يلدا زنگ زد دختري از پشت اف اف گفت: كيه؟- منم. درو بازكن.دختره از پشت اف اف در اوج ترس من پرسيد: تنهايي؟- نه. آقاي... باهامند.ديگرمطمئن شدم منتظر من بودند و حتما الآن دارند كيرهاي خر را تيز ميكنند. بدجوري ميخواستم به خودم بشاشم. باور كنيد راست ميگم. حتما بعضي اوقات شده از شدت ترس دلتان بخواهد به خودتان بشاشيد.نسبت به بقيه خونه هاي دانشجويي خونه مجهزي بود. كامپيوتر، تلويزيون رنگي، تلفن و مبلمان چيزيه كه در خيلي از خونه دانشجوييها پيدا نميشه. روبروي 4 تا دختر ناز نشسته بودم. اونيكه كمتر از همه خوشگل بود همين يلدا بود كه منو به اون خونه آورده بود. نگاهي به دروديوارخونه انداختم. بلافاصله يلدا همه رو برد توي يك اطاق و چند لحظه اي صداي پچ پچشون اومد. بعد از چند دقيقه اومدند بيرون و هر 4 تا جلوي من روي مبل نشستند.من كم كم داشتم نفس راحتي ميكشيدم چون از بابا و داداش و چوب خبري نبود.يلدا كنار من نشست و گفت: بچه ها نميدونيد چه پسر با نمكيه. انقدر بي سر و زبونه كه نگو.يكي از دوستهاش گفت: آره.از دفتر تو مشخص بود. باز هم خجالت كشيدم. يلدا شروع كرد به معرفي دوستهاش: اين شيماست. دانشجوي سال آخر حسابداري. ايشون هم كه فداش بشم تانياست. اينم كه اينقدر خوشگله هلناست. اين دو تا مامايي ميخونند. منم كه ميدوني مثل خودت مديريت ميخونم.و بعد اشاره اي به تانيا كرد و گفت: تاني. برو همون دفتر آمار من رو بيار.تانيا سريع بلند شد و رفت كه دفترو بياره كه من تندي گفتم: ببخشين. احتياجي نيست. من كه معذرت خواهي كردم.هلنا گفت:اِ. نه بابا. بايد ببينيم چي نوشتي. از تجسم بلايي كه قراربود چند لحظه بعد سرم بياد نزديك بود اشكم در بياد. تانيا دفترو آورد و شروع كردند با هم ورق زدن.- خدامرگم. شيما ببين چي نوشته. من كير كلفتي دارم و تو رو ميكنم.- واي- واي- چه بي ادبه.اين خط حميد بود. ميدونستم وقتي ميرم خونه چه بلايي سرش بيارم.- نيگاه كن. چه عكسي كشيده. شما هم چقدر بي ادبين ها!چند لحظه اي فقط خجالت ميكشيدم. اما بعد تازه مخم بكار افتاد. اينها براي چي دارند اينقدر راحت حرف كس كون جلوي من ميزنند؟ نكنه امشب يك حال اساسي افتاديم؟ با اين فكر انگار برق 5000 ولت به من وصل كرده باشندمنهم به حرف افتادم: اين عكس يك عكس هنريه. توش كير من تا ته تو كون يلدا خانومه.- نه راست ميگين؟و يلدا جيغ كشيد: واي كونم. درد گرفت.- اين كير و چرا اينقدر كلفت كشيدين؟ مال شما هم همينقدر كلفته؟- خدمت شما عرض كنم كه نه. يعني بله. البته نه به اين بزرگي ولي خوب يك كمي شباهت داره.شيما گفت: ببين سينه هاي اينو چه شبيه كشيده. واي خدا. خوش بحال اين دختر تو عكس. آقا مهدي سينه هاي منو نگاه كنين. چيكار كنم به اين اندازه بشه؟و بلافاصله پيراهن و سوتين خودشو درآورد. دست منو گرفت و روي سينه هاش گذاشت. من شروع كردم به دستمالي و بلافاصله خوردن. در اين هنگام اون 3 تا هم كم كم لباسهاشونو درآوردند و بعد يلدا دستشو گذاشت روي كيرم. كيرم خيلي شق كرده بود. سريعتر از اونچه فكرشو ميكردم من رو هم مثل خودشون لخت مادر زاد كردند و به هم پريديم.چهار تا كس و كون جلوم بود و همشون شديدا التماس دعا داشتند. هر4 تاهم open بودند و از من كير ميخواستند. بعد از ساكي كه هر 4 تاشون نوبت نوبتي برام زدند. كسهاشونو باز كردند و از من خواستند بكنمشون.منم شروع كردم به كردنشون. بعد از پايان دور اول كه به هر كدوم نزديك به 50 تا تلمبه رسيد آبم براي اولين بار اومد كه شيما خوردش.حالا نوبت كونشون شده بود. البته يلدا از كون نداد و باز هم از كس كردمش. ولي وقتي آبم اومد اينبار يلدا خوردش. ديگه نا نداشتم ولي هنوز اونها راضي نشده بودند. تا 4 مرتبه كردمشون و هر بار در آخر يكي از اونها آبم را خورد. بعد از آخرين حال خوابم برد و تا فردا صبحش همونجا خوابيدم.فردا صبح دوباره من و يلدا با هم آمار داشتيم. بنابر اين اون از خواب بيدارم كرد و با هم سر كلاس رفتيم و كنارهم نشستيم. بعد با هم به يك كافي شاپ رفتيم و اونجا بود كه قرار شد هفته اي 3 روز خونه اونها برم. انگار هر 4 تاشون چند وقتي بود دوست پسر نداشتند.البته من در اصل دوست پسر يلدا به حساب ميومدم. وقتي يلدا را به خونه اش رسوندم و به خونه خودمون رفتم. دوستهام شروع كردند كه ديشب چرا به خونه نيومدي؟ دلواپس شديم و هزار تا دروغ ديگه. ميدانستم دروغ ميگند. براي همين ماجرا را براشون از اول تا آخر تعريف كردم. در آخر داستان همه دهانشون بازمونده بود و به من نگاه ميكردند.ميدونستم دارند به بخت بدخودشون لعنت ميفرستند كه چرا اونها نرفتند دفتر رو بدند. حتي يكيشون گفت: چون من فلان عكسو كشيدم منو بايد با يكيشون دوست كني. كه تندي بيلاخ بهش نشون دادم.از اونروز هفته اي 3 روز و بعد از مدتي هر روز خونه اونها بودم و حسابي ميكردمشون. بعد از مدتي ديدم اينجوري نميشه و كلاً با يلدا و دوستهاش هم خونه شدم. شده بودم مرد 4 تا دختر خوشگل. سال بعد هم با اونها خونه گرفتم. و بالاخره تا پايان دوره دانشجويي با اونها هم خونه بودم. يادش بخير چه حالي كرديم. هم من و هم 4 تاي اونها فقط با هم بوديم و به هم وفادار مونديم.بعد از اونهم تا زمانيكه اون 4 تا ازدواج كردند باهاشون بودم و تازه در اين مدت بعضي اوقات خواهرها و دوستان اونها رو هم كردم.با اينكه ديگه كم كم به جايي رسيده بودم كه از بس ميكردم ديگه نميخواستم كسي رابكنم. وقتي هلنا كه آخرين نفر بود ميخواست ازدواج كنه منو با چند تا از دوستهاش آشنا كرد كه دوباره بساط كردن به راه افتاد.بله اين بود ماجراي واقعي من كه شايد باور نكنيد ولي كاملا واقعيه. البته اينم تا يادم نرفته بگم كه بعداز ازدواج اونها هنوز باهاشون رابطه دارم اما ديگه نميكنمشون.بلكه باهم رفت و آمد خانوادگي داريم. چون من با دخترخاله تانيا ازدواج كردم. بنابر اين با همه به راحتي ميتونم رابطه داشته باشم. بهر حال اگر اونروز اون دختر خوشگل اولي با يلدا جاش عوض نميشد و يا دوستهام ميرفتند دفتر رو بدند من هيچوقت اينقدر شانس نميآوردم و همون اتفاق بود كه اينقدر براي من مفيد بود

ترشک و ماهرخ


سلام
ارشک و ماهرخ
گرسنم بود. كسي خونه نبود رفتم از طبقه بالا كه خانه يكي از دوستاي بابا بود و اونجا با ما زندگي ميكردن غذا بگيرم كه خاله همون دوسته بابا اومد بعد از سلام احوالپرسي من بهش گفتم جريان اينه و غذا هم نداريم و كسي هم خونه نيست . گفت منم تنهام صبر كن بيام خونتون غذا درست كنم برات و با هم بخوريم. منم قبول كردمو رفتم پايين تا بياد.واي ماهرخ همون زنه دوسته بابام يه زنه 32 ساله كه بهش ميومد 25 يا 26 سالش باشه.دلم براش ميسوخت شوهرش مشكل داشت و نميتونستن بچه دار بشن .بيچاره تا بچه ميديد اينقدر باهاش بازي ميكردو خوشحال بود.واسه همينم به ماها خيلي مهربوني ميكرد.ولي عجب كسي بود.گوشته خالي.آدم تا ميديدش آبش ميخواست با فشار بزنه بيرون.قد بلند سينهايه خوش فرم و سر بالا كه از زيره لباس ميشد حدس زد كه جقدر خوشكل و خوش طعمه. يه باسن گرد و چاق كه جون ميده كيرتو بزاري لاش و عقب جلو كني. خلاصه من هميشه به اين امير حسوديم ميشد. زنگه در به صدا درومد و تا در خونرو باز كردم كيرم ميخواست شلوارمو پاره كنه.هول شدم و يه جوري گفتم به به خانوم خوشكله كه كلي همون جا خنديد اومد داخل. اول يكم حرف زديمو از جدايي مامان بابا براش ميگفتم و چه روزايه سختي كه كشيدم كه يدفعه گفت بچه مگه گرسنت نيست بدو جايه چيزا را نشون بده تا شروع كنم ديگه.منم جايه همه چيزارا نشون دادم و گفتم كه ميرم حمام كه يه نگاهي كرد كه من آب شدم از خجالت تويه دلم ميگفتم كه حتما بهش بر خورده كه يه دفعه به خودم اومدم كه بهم گفت برو عزيزم ولي زود بيا بيرون.گفتم چشم كه دباره يه نگاه بدتر كرد و من رفتم حمام.تويه حمام داشتم واسه خودم ميخوندم كه حس ميكردم يكي هي مياد پشته دره حمام هي ميره.شك كردم اومدم دره حمامو باز كردم كه يه دفعه جا خوردم ديدم ماهرخ دمه در.درو زود بستم و گفتم چي شده كه گفت جايه ادويه ها كجاست كه بهش گفتم و معذرت خواهي كرد و رفت.ديگه ميخواسم بيام بيرون كه دو دستي زدم تو سره خودم كه واي حولمو يادم رفته بيارم . ديگه با كلي معذرت خواهيو خجالت ماهرخ صدا زدم و بهش گفتم كه حولمو بياره . منتظر بودم كه حولمو بياره كه صدام زد تا در حمامو با كردم كه حولمو بگيرم اومد تو من زود دستمو گرفتم جلو كيرم و گفتم اين چه كاريه ماهرخ؟ گفت دلم ميخواد با هم باشيم عيب داره؟گ فتم آخه بابام آقا امير اينا چي اگه يه دفعه بيان؟ گفت خيالت راحت باشه اونا شب ميان و واسه خريده يكم جنس رفتن كارشون طول ميكشه. يكم آروم شدم تازه ديدم ماهرخ فقط شرتو سوتين به تنشه.داشتم سينهاشو نگاه ميكردم كه اومد جلو گفت بازش كن شرتمم در بيار.سه سوت در آوردم اومدم بقلش كنم كه رفت عقب و يه چرخي زد و گفت چطوره؟ همه چيز سفيد گفتم بهتر از اين نميشه و دويد تويه بغلم. كيرم شق بود و چون بهم ديگه چسبيده بوديم اذيت ميشدم كه گفت چته گفتم كيرم اذيت ميشه . گفت يه جايه خوب براش دارم و با يه حركت كيرمو فرستاد لايه پاهاش و يه آهي كشيد كه نزديك بود آبم بياد.كيرم چسبيده به كسش لايه پاهاش بود و لب ميگرفتيم . چرخوندمش و از پشت بغلش كردمو كيرمو گذاشتم لايه كونش چه داغو نرم بود.پشته گردنشو ميخوردمو سينهاشو ميماليدم كه حسابي حال كرده بود.كيرم همين جوري لايه كونش هي شقو بزرگتر ميشد كه يهدفعه ديدم آه و اوهش بالا رفته و هي ميگه: جان چه كيري.چه بزرگه.اين ميخواد جرم بده ..... بعد از كلي لاس زدن نشست و شروع كرد ساك زدن.چه با حال ميخورد . دستش درد نكنه مثل كير نديدها بود. بردمش بيرون تويه اتاقم رويه تخت خوابوندمش و شروع مردم ليس زدنه بدنش از بالا تا پايين. سينه هاشو اينقدر مكيدم كه ديگه نميذاشت دست بزنم بهشون و فقط ميگفت كوسم كوسم. بعد كه كوسشو حسابي خوردم رفتم سراغ چوچولش كه حالش بيارم . ورم كرده بود اندازه يه نخود اومده بيرون حسابي مكيدم براش كه ديدم صداش در نمياد. رفتم يه لب ازش گرفتم كه يه جيغ زدو داره از حال ميره آبش اومده بود به به چه طعمي داشت همه آبشو خوردمو گفتم كوستو بكنم. با تكون دادن سرش گفت آره. منم شروع كردم اينقد كوسش داغو نرم خيس بود كه يه دفعه همه كيرم تا ته رفت تو كوسش و دوباره جيغش درومد. كيرم همه كوسشو پر كرده بود . منم تلمبه ميزدم و هي با حرف حشريش ميكردم تا ته كوسم بكن - جر بده - همش ماله خودته - جان - دارم پاره ميشم - تندتر بكن - كوسمو پاره كن - ديگه داشت آبم ميومد كه كيرمو در آوردم و تمام آبمو لايه كونش خالي كردم. بعد همو بغل كرديم گفت كه دوبار ارضا شد و تا حالا همچين سكسي با امير نداشته . لباسامونا پوشيديم رفتيم كه ناهار بخوريم كه حالمون گرفته شد. غذا ته گرفته بود ولي آخر خورديم. دسته آخر كه ميخواست بره گفت دوست دارم و زود رفت . منم اينقدر خسته بودم كه رويه كاناپه خوابم برد

از این به بعد مال همیم


سلام
مال هم
من يه لزبين 16-17 ساله هستم. من 3 سال با شقايق همکلاس بودم عاشق هم بوديم. تو مدرسه همه مي دونستن.. تا اون موقع با شقايق سکس آنچناني نداشتيم ... فقط در حد لب بود تا اينکه يه بار مهموني بود و همه ي دوستام خونه ما بودن .. بچه ها سرگرم رقص و... بودن که من و شقايق عذر خواهي کرديم و رفتيم اتاق من مثلا مي خواستيم با هم حرف بزنيم.. يه کم حرف زديم و گيتار زديم و... گذشت تا اينکه ديدم شقايق داره يه جورايي نيگام مي کنه!! صورتشو آورد روبروي صورتم و گفت: يلدا خيلي دوستت دارم!! منم بهش خنديدم و بعدش يه لب طولاني .. بعد يه نگاهي به عکس رو ديوار کرد و خنديد (رو در و ديوار اتاقم کلي عکساي TATU دو تا خواننده ي لزبين بود که منو شقايق خيلي دوسشون داشتيم) منم بهش خنديدم و لبهاشو گاز گرفتم که دستشو آروم برد زير تاپم و بند سوتينمو باز کرد و آروم سينه هامو لمس کرد.. دستاش داغ بودن و يه لرزش خفيف داشتن ... منم بغلش کردم که يهو خودشو چسبوند بهم و همه جاي صورتمو بوسيد و دوباره به شدت بغلم کرد تپش قلبشو احساس مي کردم هر دومون داغ شده بوديم ...آهسته گونه شو مي بوسيدم و با گوشش بازي مي کردم آخه رو گوشش حساس بود ...! يه کم که گذشت و با هم حرف مي زديم از هم جدا شديم و ايندفعه من دکمه هاي بلوزش رو از پشت باز کردم و سوتين شو باز کردم و سينه هاي داغ و خوش ترکيبش رو لمس کردم ... و کلا لباسشو درآوردم اونم همين کار رو با من کرد ..! و دراز کشيد رو تختم که درو قفل کردم و پريدم روش!!سينه هامو مي مکيد و من هم بدنش رو عاشقانه لمس ميکردم و اون لحظه فکر ميکردم اونقدر که من و اون عاشق هميم هيچ کس ديگه اي اينطوري نيست و نخواهد بود! از تماس با بدنش نهايت لذت رو مي بردم و پر حرارت لبهامو و سينه هامو ميمکيد و بهم ابراز عشق ميکرديم دستمو آروم بردم طرف شرتش و گرههاي دو طرفشو باز کردم که بهم خنديد !! ديوونش شده بودم دوباره با ولع لبهاشو بوسيدم و شرتش رو در اوردم و کسش رو لمس کردم ... و اروم باهاش بازي کردم ... اونم بغلم کرده بود و با موهام بازي ميکرد گفتم: شقا هايممتو (پرده) بزنم؟! نگام کرد يه کم ترسيد اما بعدش خنديد و گفت هر کار دوس داري بکن عشق من.. منم آروم آروم انگشت فاکمو کردم تو سوراخش که .. آي آي شقايق و خوني که ريخت رو دستم !! ناراحت گفتم: خيلي درد داشت؟! يه کم هيچي نگفت و بعدش دستش رفت طرف شورتم و گفت : اين به اون در!! اولش يه کم از کسم خورد و ليسيد و بعد انگشتشو اروم کرد توش!! درد وحشتناکي بود ... روتختي م خونآلود شده بود هم خون اون هم من!! بدن داغشو ميمالوند به بدنم و لبهاي همو مي بوسيديم تموم صورت همو بوسيديم محکم بغلم کرد و گفت از اين ببعد ديگه مال هميم

اگه نکنی میکنن


سلام
اگه
تازه اومده بودیم توی یک آپارتمان جدید . همسایه طبقه پایینی یک دختر 18 ساله داشت . اون فوق العاده خوش اندام و خوش هیکل بود. خیلی هم خوب آرایش می کرد. چند روز از اومدن ما نگذشته بود که یک سر شبی دیدم دارن در می زنن. اتفاقا" توی خونه تنها بودم، از فرط خستگی حال حرف زدنم نداشتم . با بی حوصلگی درو باز کردم . دیدم که دختر همسایه است. در حالیکه یک چادر رنگی سرش و خودش رو هم با وسواس پوشونده بود سلام کرد و گفت : اجازه میدین یک تلفن بزنم ؟ آخه تلفنم قطعه ! با بی تفاوتی گفتم : بفرمایید. وارد شد و رفت سروقت تلفن و شماره ای گرفت و با حالت نجوا حدود نیم ساعتی حرف زد ، یهو با حالت فریاد گفت : تو مگه نمی فهمی من الان احتیاج دارم و گوشی رو قطع کرد. من که رفته بودم توی اتاق با این صدا ناخواسته اومد توی حال و گفتم چی شده . اون پشتش به من بود وقتی برگشت دیدم یک تاپ نارنجی تنشه بایک مینی جوب تنگ قرمز آتشی . بدنش مثل برف سفید بود . کمی خودشو جمع وجور کرد و با حالت خجالت گفت : هیچی . گفتم دعوات شد ؟ گفت : نه ولی ..... دیگه حرفشو ادامه نداد. از طرز ولی گفتنش فهمیدم که دوست داره خرف بزنه / ازش خواهش کردم بشینه . حدود یک دقیقه ای مردد بود ولی بعد قبول کرد. نشست و گفت که پدر و مادرش رفتن مهمونی وتوی خونه تنهاست. گفتم با کی حرف می زدی ؟ بی اختیار گفت با آرمین نامرد . گفتم : آرمین ؟ تازه فهمیده بود که لو رفته!!!!! گفت : آره ، چیزه ، دوست دادشم ، البته پسر عمومم هست . فهمیدم داره چاخان می کنه . گفتم : می خواستی دعوتش کنی ؟ گفت : آره ولی نمی تونه بیاد . گفتم اگرنا راحتی چادرتو بردار . بعد بدون اینکه منتظرجوابش بشم چادرشو ازش گرفتم . اونم مقاومتی نکرد. نشستم کنارش. دستشو گرفتم و گفتم اینکه ناراحتی نداره . خوب شاید کار داشته . اون دیگه جوابی نداد و فقط شروع به جویدن لباش کرد. بهش گفتم عصبی هستی ؟ گفت : آره ، دارم دیونه می شم . گفتم چرا ؟ گفت : آخه حدود چهارده روز پیش پریود بودم ؟ من یه کمی گیج شدم . (خوب یعنی چی ) بعد خودش ادامه داد آخه وقتی حدود 12 روز از زمان پریود بگزره هرمون استروژن شروع به ترشح می کنه و روز چهاردهم روز اوولاسیون است (روزی که تخمک زن آزاد میشه ) این روز بحرانی ترین روز برای زناست و اونا به شدت احتیاج به سکس دارن. گفتم: اینکه مشکلی نیست ، من هر کمکی که ازدستم بر بیاد برات انجام می دمو فقط تو راحت باش. بعد یک لب باحال ازش گرفتم . بلا فاصله متوجه شدم مزه دهنش عوض شد و شروع به نفس نفس زدن کرد. آروم سینه اش را توی دستم گرفتم و درحالیکه لاله گوششو می مکیدم با سینه هاش ور رفتم . کم کم با زبون حرکت کردم بسمت چونه و زیر گردن و بعدهم بین دو سینه و مسیر مورب بین زیر بغل تا نوک سینش . دیگه اینقدر هیجانی شده بودیم که متوجه هیچیزی نمی شدیم . خودش رو کمی شل کرد و پاهاشو بازگذاشت و من شروع به نوازش روناش کردم .اونم چه رونایی خوش تراش و نرم و یک دست سفید . بدون حتا یک خال ریز. بالاخره در حالیکه به نرمی روی سینه هاشو دندون می گرفتم دستم و بردم طرف کوسش . متوجه شدم پنتی (شورت ) نداره. با لطافت با انگشت اشاره بصورت حرکت دورانی و بدون فشار با کلیتوریس (یک برآمدگی کوچک بالای کس که مثل زیر سوراخ کیر فوق العاده حساس است)و لبه های کوچک (دوزایده کوچک که سوراخ واژن رو می پوشونه ) بازی کردم . واقعا دیوانه شده بود. بعد خودم کشیدم کنار و ولو شدم روی مبل . گفت: حالا من باید چی کار کنم . تمنا توی چشماش موج می زد. گفتم : لخت شو. لخت شد. گفتم حالا بیا با کیرم بازی کن . کیرم و در آورد و شروع کرد به مالیدن و هراز چند گاهی یک نیشکون کوچولو می گرفت . بعد بهش گفتم : یک کمی لیسش بزن . اونم با احتیاط زبونشو نزدیک کرد و یک لیس کوچولو زد. گفتم : با دستت بالا نیگرش دار و زیر سوراخشو لیس بزن . اونم اینکارو کردوبعد هم توی دهنش کرد. درحالتی که میک می زد دهنشو بالا پایین می برد. حسابی دیگه دیونه ی دیونه شده بودیم . گفتم برگرد و به حالت (نیچز پوزیشن ) سجده ای روی مبل قرار بگیر. او برگشت و من روی زمین دو زانو زدم و لای کسشو باز کردم . دیدم به به ، هایمنش ( پرده بکارتش ) حلقویه . گفتم می خوای حسابی دیونه بشی ؟ گفت : من الان دارم دیگه منفجر می شم . جون هر کی دوست داری زود باش. گفتم : فقط نترسی ؟ گفت : مگه می خوای چی کار کنی ؟ گفتم : می خوام بکنم توش . گفت : نه نه من دخترم تازه دوستام میگن خیلی درد داره . گفتم اگر حتا یک ذره هم دردت اومد پاشو . گفت : باشه . گفتم پس یک کمی صبر کن برم ژل بیارم .گفت : فقط زود باش . از اولش تا اون موقع حدود 20 دقیقه طول کشیده بود . رفتم از توی کشو ژل و اوردم و حسابی بهش ژل زدم . بعدش هم خیلی آروم و بدون عجله ذره ذره کیرمو فشار دادم تا وارد شد و تا آخر رفت و باز خیلی آروم آروم در آوردم . دیگه آماده شده بود . بدنش ریلکس ریلکس و پرده شم نرم نرم . حدود 10 دقیقه هم تلمبه زدم تا اینکه آبم می خواست بیاد . سریع کشیدم بیرون و اونم برگشت و کیرم گذاشت بین سینه هاش و آبم ومالید روی بدنش . و درحالیکه با یک دست آبم رو به تنش می مالید با دست دیگه خودشو حدود 2 دقیقه مالوند تا ارضا شد. حالا واقعا اگه شما بودین چی کار می کردین؟

الکس


سلام
الکس
تازه با الکس دوست شده بودم. پسر خوش قيافه و با مزه اي بود. خيلي هم تودار و اسرار آميز! يه مدت کوتاه از دوستيمون ميگذشت که پدر مادرش تصميم گرفتن برن شمال. الکس بهم گفت که بخاطر من ميمونه ولي ازم قول گرفت که تنهاش نذارم. چشمام برق ميزد. ميخواستم بيچاره اش کنم. ميخواستم بفهمه که نميتونه جلوي من خودش رو نگه داره. پاشدم رفتم آرايشگاه. موهام رو هاي لايت نقره اي کردم . بند انداختم. ابروهامو ورداشتم. بعدشم رفتم سالن اپيلاسيون و حسابي به خودم صفادادم. بعدشم رفتم ناخنهاي دست و پام رو فرنچ کردم. رسيدم خونه داشتم از خستگي ميمردم رفتم يه دوش گوچولو گرفتم که خستگيام از تنم بره بيرون. بعدشم يه شام سبک و خواب . بايد فردا حسابي سرحال باشم. 8 صبح از خواب بيدار شدم . رفتم حموم. وان رو پر از آب کردم . يه عالمه شامپو بدن هوگو ريختم تو آب. بوش فوق العاده بود. لباس خوابم رو درآوردم و رفتم تو وان. بدنم رو ماساژ ميدادم. چشمام رو بسته بودم و تجسم ميکردم که الکس داره منو نوازش ميکنه. 15 دقيقه حمومم طول کشيد. اومدم بيرون کل بدنم رو بادي لوشن زدم. حوله رو پيچيدم به خودم . موهام رو سشوار کشيدم. آرايش کردم . عطر رو رو خودم خالي کردم. يه شرت و سوتين سفيد پوشيدم که پوست برنزه تنم رو بيشتر به رخ بکشه. شرتم لاکوني بود که جلوش تور داشت. يه تاپ قرمزجيغ هم پوشيدم که فقط رو سينه هام رو گرفته بود. با يه شلوارجين برموداي يخي . يه صندل چوبي هم پوشيدم که ناخنهاي کار شده و انگشتهاي خوش تراش پام توش معلوم باشه. ساعت 11 صبح الکس زنگ زد و گفت مامانشينا حرکت کردن . کلي التماس کرد زود برم پيشش. منم اصلا" صدام در نميومد که آماده ام. گفتم من تازه از خواب بيدار شدم . هر موقع حس و حالم اومد ميرم پيشش! پاشدم مانتو روسريم رو پوشيدم و زدم بيرون. گفتم يه کم چرخ ميزنم تو خيابونا که با نگاههاي تحسين آميز انرژي مضاعف بگيرم. يه دور تو فرشته زدم . يه نيمچه دور هم تو جردن. بعدش رفتم يه سبد گل خوشگل خريدم و رفتم خونه الکس. در رو که باز کرد واسه چند ثانيه مات و مبهوت منو نگاه ميگرد. منم با يه لبخند مليح داشتم تو چشاش نگاه ميکردم که موفقيتم رو واضحتر ببينم. بهش گفتم ميتونم بيام تو؟ يهو به خودش اومد و گفت آره خوشگلم. ببخشيد حواسم پرت شد دم در نگهت داشتم. گل رو دادم دستش و مانتو روسريم رو درآوردم. الکس همينجوري با تحسين داشت منو نگاه ميکرد. اومد نزديک. بغلم کرد و گفت مرسي بابت گل قشنگت . فکر کنم بوي عطرم مستش کرده بود چون دايم گردنم رو و ميکرد و نفس عميق ميکشيد. صورتش و آورد جلو گفت ماريا ، چقدر تو خوشگلي. انگار خدا تو رو به من جايزه داده . بعد لبهاي قلوه اي و خش ترکيبش رو گذاشت روي لبام. تموم تنم لرزيد. من اين موجود رو ميپرستيدم ولي به روي خودم نمي آوردم. بوسيدمش . ابتکار عمل رو ازش گرفت طوري با لباش بازي ميکردم که وقتي تموم شد ديدم کيرش بد سيخ کرده. متوجه نگاه من شد ولي به روي خودش نياورد. گفت خانومم چي ميخوري واست بيارم. نگاش کردم. با تموم قدرتم با چشام داد ميزدم که تو رو ميخوام بخورم. ولي دهنم گفت يه ليوان آبميوه اگه دارين. رفت تو آشپزخونه . يه کم گذشت ديدم صدام ميزنه. رفتم پيشش. يه ليوان آب توت فرنگي داد دستم. خودشم مشغول درست کردن مشروب شد. يه ليوان واسه من يکي هم واسه خودش . يه سيگار روشن کرد و همينجوري منو نگاه ميکرد. منم آبميوه ام رو ميخوردم . نصفش رو خورده بودم که به هواي اينکه گوشه لبم توت فرنگي اي شده با زبونم لبم رو پاک کردم. الکس اومد کنارم نشست. ليوان مشروبش رو گرفت جلوي من و گفت به سلامتي تو. ليوانش رو تا ته سرکشيد . دور دهنش همه مشروبي شده بود. خواست پاک کنه نذاشتم . آروم آروم دور لبش رو خورم و پاک کردم گاه گداري واسه اينگه مثلا" اونور لبش رو هم پاک کنم لبم رو از رو لبش رد ميکردم اما حواسم بود که لبش رو نبوسم. سرم و کشيدم کنار تو چشاش ديدم که ميخواد. اما به روي خودم نياوردم. از تو کيفم سيگارم رو درآوردم . يه دونه روشن کردم و همينجوري خيره شدم تو چشاش. يه پک عميق زدم لبلم رو چسبوندم به لبلش و دود سيگار رو فرستادم تو دهنش. کلي حال کرده بود. ليوان مشروبم رو داد دستم گفت بريم تو اتاقتموم روشنايي اتاقش منحصر ميشد به به آباژور که نور نارنجي اش ديونه ام ميکرد. بغلم کرد بوسيدم به با دستش کمرو شکمم رو ناز ميکرد. به خودش جرات داد و دستش رو برد زير تاپم. همينکه دستش رو برد زير سوتينم تموم بدنم لرزيد. چقدر دستاش مهربون و قوي بود. تاپم رو آروم از تنم درآورد سوتينم رو با ز کرد و منو خوابوند رو تخت. سينه هامو آرومد ميمالوند و ميخوردشون. با نوک سينه هام بازي ميکرد زبونش رو روشون ميچرخوند. اومد بالا تر گردنم و بوسيد گوشم رو ليس زد. دوباره رفت پايين زبونش رو تو نافم ميچرخوند. با دستش هم داشت پام رو فشار ميداد. دستش رو آورد بالاتر گذاشت رو کسم. تمام بدنم داغ شده بود. همينطور که کسم رو از رو شلوار ميمالوند اونيکي دستش رو انداخت زيرم و کونم رو فشار ميداد. اومد دکمه هاي شلوارم رو باز کنه که نذاشتم . از زيرش اومدم بيرون . اونو خوابوندم رو تخت. يکي ازش لب گرفتم. با زبونم با گوشش بازي ميکردم . دستم رو بردم زير تي شرتش و با نوک سينه هاش و موهاي سينه اش بازي ميکردم. بعد اومدم پايين تي شرتش رو درآوردم . شروع کردم به خوردن تنش. دستم رو هم گذاشته بود رو کيرش و ميمالوندمش. احساس کردم ديگه داره منفجر ميشه . کم کمک اومدم پايينتر بين دو پاش نشستم. شلوارش رو در آوردم . از رو شرتش با کيرش ور ميرفتم. ميبوسيدمش و گازاي کوچولو ميگرفتم. با دندونام يواش يواش شرتش رو کشيدم پايين. از پاش درش آوردم و شروع کرم به خوردن روناش . اومدم سمت کيرش با دستم گرفته بودمش و آروم داشتم تخماش رو ميخوردم. پاهاش رو دادم بالاتر و شروع کردم به ليسيدن و مک زدم سوراخ کونش و زير کيرش . از لذت داد ميکشيد. اومدم سراغ کيرش. اول يکم با سرش بازي بازي کردم بعد يدفعه همش رو کردم تو دهنم . زبونم رو روش ميچرخوندم و با تموم وجودم واسش ساک ميزدم يهو دستش رو آورد که سر منو بکشه بالا. فهميدم داره ارضا ميشه اما نذاشتم سرم رو بلند کنه الکس داد ميزد و تموم عضلاتش منقبض شده بود پاهاش رو از پشت حلقه کرده بورو به تن من فشار ميداد. يهو آبش با فشار ريخت تو دهنم. منم تموم آبش رو خوردم. آروم که شد. کيرش رو بوسيدم. منو کشوند بالا. همش قربون صدقه ام ميرفت و با دستش کس منو ميمالوند. پاشدم از بغلش به بهونه سيگار آوردن

امیر و من


سلام
امیر و من
امیر از اون خفن پولدارا بود . یعنی هنوزم هست . از بچگی با دخترا تریپ رفاقت زیادی داشت . تقریبا هر چی دختر با کلاس و خوشگل تو محل بود اون رو می شناخت و امکان نداشت یه دختری اون رو بشناسه و بهش دو سه باری زنگ نزده باشه . البته هیچ دختری به جز من چرمنگ ! اولین بار تو خیابون دیدمش . بعد تو یه پارتی و بعدش تقریبا تو هر مهمونی که می رفتم . پسری بود که من خیلی می پسندیدمش . با کلاس ، بر خلاف پسرای دیگه ی محل درسخون و خوشتیپ . البته از نظر من . خیلی ها می گفتن قیافه اش بی نمکه اما خوب من قیافه اش رو می پسندیدم . ماجرا گذشت تا اینکه یه بار تو یه پارتی بهش گفتم دلم براش تنگ می شه . اونم یه ذره سرخ و سفید شد و همه دخترا از تعجب دهنشون کف کرد. سابقه نداشت اون جلوی دختری خجالت بکشه خصوصا سر این مسائل . اونم زیر لب گفت منم همینطور و بعد رفت سوار ماشینش شد و رفت که رفت . دیگه مدتها ندیدمش . اما همه جا ازش حرف می زدن . منم آهی از ته دل می کشیدم و به مواقعی که با هزاران منت کشی بلندش می کردم با هم برقصیم فک می کردم . دو سال گذشت و من رسیدم به سوم دبیرستان . درست موقع تریپ مثبت گذاشتنام بود . با هر چی پسر بود قطع رابطه کرده بودم و رفته بودم تو لاک خودم . گاهی می رفتم دانشگاه و درس می خوندم و خلاصه شده بودم مریمیه عزیز مامان ! یه دفعه سرم رو عین بچه های خوب انداخته بودم پایین و داشتم می رفتم تو کتابخونه ی دانشگاه که دیدم یه نردبون درازی ایستاد جلوم . وقتی سرم رو بردم بالا دیدم سیناس . لبخند زد و گفت : چطوری مریم ؟ یه ذره شوکه شده بودم . باورم نمی شد خودش باشه اما خودش بود . فقط باز هم قد کشیده بود و صورتش مرونه تر شده بود . خلاصه آقا امير به جای کتابخونه من رو با ماکزیماش برد رستوران جام جم و یه ناهار حسابی بهم داد . کلی با هم گپ زدیم . فهمیدم تو همون دانشگاه درس می خونه و قراره مهندس مکانیک بشه . وقتی داشتیم خداحافظی می کردیم شمارش رو که روی کارت نوشته شده بود بهم داد و بازم سرخ و سفید شد . بعدشم گفت خیلی زود می بینمت . اوایل روم نمی شد بهش زنگ بزنم . از وقتی با شهاب دوست پسر آخریم بهم زده بودم حرف زدن با پسرا یادم رفته بود . بالاخره هم اون تحمل نیوورد و اومد دم مدرسه دنبالم . بعد از اون کم کم عادت کردم که بهش زنگ بزنم . اگر چه بیشتر اوقات سر کار بود و وقت نمی کرد با هام حرف بزنه . سه 4 ماه به این منوال گذشت تا اینکه یه روز با یه مبایل اومد و اونو داد به من . بعدشم گفت از این به بعد منتظر زنگم باش . خلاصه دیدارامون کمتر شد اما در عوض تماسهامون بیشتر . ماه رمضون بود که یه روز باز اومد دم مدرسه دنبالم . خیلی شیک و پیک کرده بود . درست جلوی چش مدیر مدرسه اومد سلام کرد و گلی رو که دستش بود داد بهم . پیش خودم گفتم دیگه حتما اخراجم اما چیزی نشد. امير با مدیرمون آشنا در اومد و من رو هم دختر خاله اش معرفی کرد . گفت بیا با هم بریم کارت دارم . گفتم : آخه مامانم ... گفت : بهش زنگ بزن بگو دیرتر می رسی . نشتس پشت فرمون و یه راست منو برد الهیه . رفتیم جلوی یک مغازه که بیشتر شبیه یه گاو صندوق بزرگ می موند . بعد از گذشت از شونصد تا در بود که فهمیدم اونجا یه طلا فروشیه . بعدا فهمیدم که مال مامان سیناس . با کلی عزت و احترام ما رو نشوندن امير یه ژورنال داد دستم و گفت یکی از اینا رو انتخاب کن . وقتی که بازش کردم دیدم همه اش انگشتره . نمی فهمیدم که منظورش از این کارا چیه . ازش پرسیدم . گفت می خوام برای مامانم بخرم . وقتی نگاهشون می کردم سرم گیچ می رفت . قیمتهای چند هزار دلاری با برلیان های چند قیراتی ... بالاخره یکیشون رو انتخاب کردم و بعدا فهمیدم که امير اون رو برای من سفارش داده بوده . کم کم ماجرای دوستیمون رو به مامان گفتم اما نه مستقیم . مامانم هم چیزی نمی گفت و فقط لبخند می زد . من و امير دیگه خیلی با هم صمیمی شده بودیم طوری که وقتی با هم بودیم و بین دوستان اون مجبورم می کرد انگشتر رو دست چپم بندازم و همه جا هم می گفت که نامزدشم . بالاخره کار از اینم بالاتر گرفت . یه روز دوباره امير اومد دنبالم و منو برد به خونشون که تو خیابون مریم بود . یه خونه ی درندشت وسط یه باغ دردندشت تر . امير تو یه سوییت مستقل از ساختمون اصلی بود که باباش براش ساخته بود . اولش با صحبتای همیشگی شروع شد . بعد امير یه گیلاس مشروب رو گذاشت جلوم و خودشم یکی ورداشت و گفت به سلامتی هم دیگه . من با وجودی که تا حالا مشروب نخورده بودم یه ذره خوردم که دیدم حالم داره بد می شه . بهش گفتم . اونم گفت خیلی ناز نازی هستی . بعد اومد پیشم نشست و دستش رو انداخت دور کمرم . منتظر بودم که باز ازم لب بگیره . عادتش بود که همیشه در این حالت لب بگیره که دیدم گفت می خوام لختت رو ببینم . دو تا شاخ رو سرم سبز شد . از این حرفا تا حالا نزده بود . حرفش رو تکرار کرد و منم باز فقط نگاهش کردم که این دفعه شاکی شد و داد زد . می خوام لختت رو ببینم . تا اون موقع عصبانیتش رو ندیده بودم گریه ام گرفته بود . من حتی جلوی مامانم هم بدون لباس اونم بلوز شلوار نمی رفتم . به هر حال حرفش رو گوش کردم و لباسم رو در اووردم . با قدی در حدود 176 و 55 کیلو وزن حدس بزنید چطور هیکلی می تونستم داشته باشم . امير که حسابی کیفش کوک شده بود ازم لب گرفت . این کارش بهم آرامش داد و برای یه لحظه اشکم رو بند آورد اما بعد کرواتش رو باز کرد و گفت لباسم رو در بیار . منم شروع کردم به باز کردن دکمه هاش . در عین حال گریه می کردم اما اون هیچی نمی گفت . شلوارش رو هم در آورد و من رو خوابوند روی تختش . سوتینم رو باز کرد و شروع کرد به لیسیدن سینه هام . من حال عجیبی داشتم . تا اون موقع نه فیلم سکسی دیده بودم و نه از لب گرفتن جلو تر رفته بودم اما اون تو کارش استاد بود . یه کم که گذشت سرش رو برد روی شرتم و کسم رو بوسید . دیگه واقعا حالم خراب شده بود . یه ذره با کسم از روی شرت ور رفت و بعد اونو در آورد . اول انگشتش رو کرد توم . آروم شروع کرد به گردوندن اون توی کسم . خیلی بهم حال می داد اما سرم داشت گیچ می رفت . چون رشته ام تجربی بود می دونستم که این سرگیجه طبیعیه . کم کم انگشتش رو بیرون آورد . پاهام ر از هم باز نگه می داشت و لیسم می زد . منم در عین اینکه گریه می کردم لذت می بردم . بالاخره اونقدر لیسم زد که حالم خراب شد . شورتش رو در آورد و کیر شق شده اش رو تحویلم داد و گفت بخورش . گفتم چطوری که دیدم تلویزیون رو روشن کرد و زد روی یه فیلم سکسی . . سعی می کردم که درست مثل دختره کیرش رو بخورم اما خوب بلد نبودم . امير فقط گفت اشکالی نداره زود یاد می گیری . دوباره شورع کرد به لیسیدن سینه هام و بوسیدنم . بعد چنند لحظه مکث کرد وو گفت . مریمی اینجوری حال نمی ده می خوام بکنمت . وا ویلا ! همینم مونده بود . حالا بیا و درستش کن . می دونست من بهش نه نمی گم . البته یه صدایی از ته حلقم در اومد و گفت بذار برای بعد اما اون یه اخم کرد و صدا هم خفه شد . یه بالش گذاشت زیر باسنم و یه کرم مالید سر کیرش . بعد هم آروم اون رو گذاشت تو . اولش خیلی آروم می رفت جلو بعد یه فشار داد که تمام بدنم تا مغز سرم سوخت . اما جیکم در نیومد . کیر اون خیلی کلفت بود و کس من تنگ و جفتمون حسابی داشتیم لذت می بردیم . البته من بیشتر می ترسیدم اما چند بار که جلو عقبم کرد حالم بهتر شد و التماس کردم که بیشتر این کار رو بکنه . اونم تند تر این کار رو می کرد تا اینکه یهو همه جای بدنم لرزید و جیغ زدم . اونم کیرش رو کشید بیرون و آبش رو ریخت روی سینه هام . بعدم دوباره چند دیقه ازم لب گرفت . نشست کنارم و با موهام بازی کرد و یه ذره آرومم کرد . با هم دوش گرفتیم . ایستادن برام سخت بود . سرم گیج می رفت . اون بدنم رو شست و بعد رسوندم خونه . به محض رسیدن به خونه رفتم تو اتاقم و یه دل سیر گریه کردم . هیچ کس ازم نپرسید چی شده . الآن از اون ماجرا 3 سال می گذره و من دیگه 20 سالمه . همون سال تابستون با امير نامزد کردم . فک نمی کردم بابام رضایت بده به اون زودی نامزد کنم اما خوب کی بدش میاد دامادش پولدار باشه . هنوزم من و امير نامزدیم . مثلا ! چو مدتهاست که روابطمون بیشتر شبیه زن و شوهرا می مونه . به هر حال ماجرای سکس من برای خودم عحیب بود چون تا اون موقع سکسی نداشته بودم و حتی از شنیدن اسم سکس هم حالم بد می شد . اما الآن تو این 3 ساله واسه خودم استادی شدم

انتقام


سلام
انتقام
میخوام داستان يه انتقام رو براتون تعريف كنم. بله روزى روزگاری ما با يه دخترخانومی دوست بوديم و خيلی دوستش داشتيم. آرزوم بود كه يه روزی لبای قشنكش رو ببوسم. در واقع اونا رو بخورم. در ظاهر اونم خيلی منو دوست داشت و كلی قربون صدقم ميرفت. اما داستان از اونجا شروع ميشه كه يه روز دوستم شا بهم يه خبرايی داد. گفت : ح كجايی كه زيدت رو رو هوا زدن اول به اين حرفا توجه نمی كردم ولی يه روز فهميدم كه خانوم با اشخاص ديگه‌ای هم رابطه دارن. تا چند روز حالم بد بود. باورم نميشد كه اون جواب اين همه عشق رو اين جوری داده باشه. باهاش قهر كردم و به خودم قول دادم كه ديگه آشتی نكنم. اما يه جوری بايد حالشو می گرفتم. بايد كاری می‌كردم كه تا آخر عمرش از اين كار پشيمون بشه. يه روز برای اتمام حجت باهاش قرار گذاشتم. اون روز رسيد, ديگه چهرش اون قشنگيه هميشگی رو نداشت اما هنوز هم دلم می خواست باهاش سكس كنم. اما ديگه دلم براش نمی سوخت. ميخواست آشتی كنه اما من ديگه نميخواستم. بهش گفتم: ميخوام به بابات بگم كه با اون پسره دوستی, يه كم سكوت كرد اما نتونست جلوی خودش رو بگيره و زد زيره گريه. بهش گفتم: يه راه داری, گريش قطع شد و گفت: چی؟ گفتم: يه روز بايد يه دو سه ساعت مهمون من و شا باشی يه كم فكر كرد و گفت: كی؟ گفتم: اونشو ديگه بهت زنگ ميزنم. باورم نميشد قبول كرده باشه, حالا ديگه ميتونستيم يه دلی از عزا در بياريم. يه روز كه مامانم رفته بود خونه خالم, خواهرم هم مدرسه بود, داداشم هم خونه نبود و ميدونستم حالا حالا ها نمياد, بهش زنگ زدم و گفتم بياد. رفيقم شا رو هم يادم نرفت. اول شا اومد, گفت: كی اول شروع كنه, گفتم :نميدونم. تو همين فكرا بوديم كه خانوم رسيدن. مانتوشو كه در آورد كيرم وخساد( شق كرد) يه تاب پوشيده بود كه سينه هاش رو كاملا مشخص می كرد ديگه نتونستم تحمل كنم. نزديكش رفتم چنان لبامو رو لباش فشار دادم كه تعادلش رو از دست داد وافتاد روی مبل منم افتادم روشو به كارم ادامه دادم, تا حالا شيرينی به اين خوشمزگی نخورده بودم شا هم داشت شلوارشو در مياورد بعد هم افتاد به جون كس بدبخت و تا ميتونست اونو ليس زد صدای اه و اوهش بلند شد من هم مشغول مكيدن سينه های نازش بودم بعد از چند دقيقه يه دفعه نالش به هوا بلند شد با صدای بلند ميگفت ميخاره شا هم معطل نكرد و كيرشو به زحمت تو كسش كرد ناله ای كرد و لبخندی رو لباش نقش بست يه دفعه ديدم كيرم تو دستاشه گفت بيا نزديكتر نزديك رفتم و اون كيرمو كرد تو دهنش اول كيره بدبختو يه گاز كوچولو گرفت كه داد من به هوا بلند شد اما بعد يه چشمك زد با ولع مشغول مكيدن اون شد اه من به هوا بلند شد وای كه چه حالی ميداد همينطور كه داشت ساك ميزد چشمم به كون سفيد و قشنگش افتاد كيره لامسبو از دهنش در آوردم و شا رو كه هنوز داشت كس ميكرد رو هل دادم عقب و گفتم حالا نوبت منه بدن سفيدشو يه وری كردم و كيرمو كردم تو كونش آهش بلند شد و گفت ح نكن درد داره اما من كه داشتم حال ميكردم به كارم ادامه دادم اون هم هی داد ميكشيد اما ديگه شكايت نميكرد شا هم دوباره به جون كس افتاده بود حالا اون ازجلو من هم ازعقب وای كه چه حالی ميداد بعد از حدود نيم ساعت دلم هوای كس كرد به شا گفتم جاها عوض اونم كه ديگه واسش نا نمونده بود ول شد روی زمين و من كيره خيسو كردم تو كس خيس وای كه چقدر با هم جور در ميومدن من كه تا حالا اينقدر حال نكرده بودم گرمای كسش تمام وجودمو فرا گرفته بود بالاخره بعد از دقايقی اين داستان به سر رسيد و ما جای شما رو هم خيلی خالی كرديم يه توصيه به همه دخترا دارم اونم اينكه هيچوقت به دوست پسرشون خيانت نكنن وگرنه اين بلا به سرشون مياد يه توصيه هم به همه پسرا دارم كه به هيچ دختری اعتماد نكن

اولین تجربه سکس


سلام
اولین تجربه

يادمه سال 3 دبيرستان بودم آخر ادعا تو خلافي و کير بودن وليکن در عمل بچه مثبت خفن !صبح زود بود واساده بودم منتظر تاکسي. اواسط دي ماه بود برف شديد داشت ميومد دريغ از يه تاکسي که واسه ما حتي بوق بزنه (حالا اگه اون مسيرو نميره کون لقش بگيم خيالمون راحت شه) آقا بعد نيم ساعتي که کس علاف واساده بوديم يه پاترول جلو پامون نيگر داشت . نيگا کردم ديدم توش يه دختر عند کس نيشسته . يه چشمک زد بهم و مام عينهو نديد پديدا (که اون موقع بوديم ) پريديم تو ماشين. عرضم به خدمتتون که اون موقعها مثل الانا نبود که هر کي سوار مي شد يا سوار مي کرد باستی کس بدی یا بکنی . بعضي وقتا با ماشين کس چرخ مي زدن و لاس مي زدن با همو بعدش اگه را داشت شماره تلفني چيزي حالا از موضوع زياد پرت نشيم ما نشستيم تو ماشين و سلام احوال پرسي و از اين کس و شعرا يارو حداکثر 23-24 سالش بود. يادش بخير عجب چيزي بود هنوز 5 دقيقه تو ماشين نبوديم که نه گذاشت و نه برداشت : اهل سکس هستي؟ مام که انمون پريده بود تو گلومون ، اومديم کم نياريم : آره خوشگله - پس بريم ؟ - بزن بريم جيـــــــــــــــــگر (همينجوري کشيده بخونينش)
خلاصه رفتيم تو يکي از کوچه هاي جردن . دم خونشون نيگر داشت (حالا خونه مال کدوم بدبختي بود نمي دونم . خودش مي گفت مال بابا ننشه . اونام رفتن فرنگستون)
منو مستقيم بردتم تو اتاق خودش مانتوشو در آورد اومد خودشو چسبوند بهم جــــــــــــــــــــــــوووووون چه تن گرمي داشت پليورشو در آورد زيرش يتاپ بنفش پوشيده بود واي عجب پستونايي داشت از روي تاپ و سوتينش مي تونستم برجستگي و محکمي نوک پستوناشو ببينم يه جورايي پستونش گرد و سر بالا بود . مثل اين جنده ها نبود آويزون باشه معلوم بود زياد نماليدنش ةيه دفعه شروع کرد ازم لب گرفتن ... خوبه اين قسمتشو چند بار با مينو دوست دخترم تمرين کرده بودم دستامو از پشت گذاشتم رو باسنش جووووووووون گرد و قلنبه بود عجب حالي مي داد . سعي کردم هر چي تو فيلما ديده بودمو اينجا نمايش بدم که سه نشم خودش يواش يواش دستشو آورد رو شلوارم خدايا کيرم داشت اون تو مي ترکيد ديگه ازسرما خبري نبود هر چي بود گرماي تنش بود و داغي لباش و کيرم که اون تو تقلا مي کرد کلي ادا اطوار اوم تا زيپمو وا کردو کيرمو از رو شرت گرفت تو دستش وااااااااااي داشتم از شدت هيجان سکته مي کردم خدايا داشتم از فطرت و شدت و حدت هيجان سکته مي کردم خداييش نمي دونستم باست چه گهي بخورم خودش ماشالله کار کشته بود گفت: هل کردي ديوونه ؟ ميخواي کمکت کنم لختم کني ؟ خدا چي بگم به اين ؟ گفتم: تا حالا دختر به اين خوشگلي نديدم خندید . ای کاش نمي خنديد . چه خنده جلفي بود با قيافش جور در نميومد ... چه مي دونم اون موقع اوقم گرفت تاپشو در آوردم بعد شلوارشو ااااااه نمي دونم اين شلواراي تنگ چيه اين زنا تن خودشون مي کنن آدم عرقش در مياد تا درشون بياره واااااااااي عجب پاهاي خوش تراشي داشت يه گرم گوشت اضافي رو بدنش نبود ساق پاي کشيده شيکم صاف صاف تو قسمت باسنش برجستگي داشت فقط با اون دو تا سينه ماماني و ناز که الآن ديگه با در آوردن تاپش آزادتر ده بود و مي خورد تو چش مي خواتم سوتينشو باز کنم دستمو بردم رو کمرش هرچي گشتم دگمهاي گيرهاي خدايا حداقل يه زيپ باشه سه نکن تو فيلما که همش اينجا بود اي کس ننت باز از اون خنده ها کرد گفت : امل جونم از جلو باز مي شه يهني چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم : پس زحمتشو بکش مثلا" به خيال خودم سه نشم که حاليم ني واي خودش زحمت اون رحمتو کشيد تو هيچ فيلمي تا اون موقع همچين پستونايي نديده بودم باورم نمي شد عجب خوشگل و نلز بودن بي اختيار دستمو بردم نوکشون رو کرفتم (بابا بچه مثبت چه جراتي) يه صداهاي باحالي از خودش در مي اورد که باعث مي شد کيرم آتيش بگيره کم کم تو همون حالت خوابيديم رو تخت من هنوز داشتم ازش لب مي گرفتمو با پستوناش ور مي رفتم اونم يه دستش رو کمرم بود اون يکيش تو شورتم داشت با کيرم بازي مي کرد عجب مهارتي داشت خدائيش گفت تو نمي خوري؟ من خر فک کردم پستوناشو مي گه ناشيانه کردم تو دهنم (باز از همون خنده ها) گفت ديوس گاز نزن اونو نگفتم کسمو ميگم تا اون موقع فقط با بچه ها موقع شوخي کس مي گفتيم يه زن بهم همچين حرفي نزده بود تا حالا سرخي صورتمو از خجالت خودم حس کردم يواش شروع کردم به بوسيدن سينه هاش اومدم پائين تا نافش پائين تر تو يه فيلمي ديده بودم پسره با دندوناس شورته طرفو در آورده همين کارو کردم باز اون صدا جــــــــــــــووووووووون خوشش اومده بود از نوک پاهاش شروع کردم ماچ کردن واي اون پاهاش اومودم رسيدم به کسش جون سفيد سفيد بود انگار بند انداخته باشن چه ميدونم يا تميز با اپيل ليدي پاک کرده باشه جون ...... اول با دستم باهاش ور رفتم ............... چه حالي مي داد بعد خودش موهامو کشيد محکم سرمو گرفت چپوند لاپاش واي خيس خيس بود يه بوي نازي هم ميداد ... مثل بوي کرم مرطوب کننده با اسانس ميوه تا جا داشتم خوردم کسشو هر حرکتي مي کردم صداش بيشتر در ميومد جراتم بيشر شد : تو هم می خوري ؟ گفت : نه امل ، مگه من جنده ام ؟ (پس چي بود؟ استغفرالله) گفت: يالله من دارم ميام اي داد ، حالا چي کار کنم؟ 100000 تا فحش به خودم دادم تو دلم که چرا تا حالا انقد بچه ها خانم اوردن دعوتم کردن نرفتم شورتمو در آوردم خوابيد رو کمرش پاهاشو آورد رو شونه هام نمي دونستم کيرمو کجاش بزارم خوشش بياد با از اون خنده ها کردگفت قربونت برم کوچولو جونم کيرمو تو يه اشاره گرفت دستش گذاشت سر دز کسش بقيشو ديده بودم کيرمو هل دادم تو با يه فشار نرفت تو عجب تنگ بود جوووووووووووووووووووون تا ته کردم توش با هر بار عقب و جلو کيرم مي خورد ته کسش يه جيغ کوچولو ميزد محکم کمرمو چسبيده بود واي خدا عجب حالي داد حس کردم آبم داره مياد تا اون موقع عم خيلي زور زده بودم تا نياد انگاري خودشم فهميد گفت اون تو نريزي کوچولو گفتم پس بيام تو دهنت؟ (من اوسکول اينارو فقط تو فيلما ديده بودم) گفت نه ااااااااااه کيرمو کشيد بيرون گرفت دستش يه تکون به نوکش داد آبم همش ريخت رو شيکمش و اون پستوناي خوشگلش تا اون موقع آبم انقد نيومده بود خدا تا 2 ساعت از شدت کمر درد تو بغلش دراز کشيم بعدش رفتيم با هم دوش گرفتيم يهو گفت : خب بچه جون آخر داستان بزن به چاک ديگه من خر : باشه ، چقد مي شه ؟ - يه لب گنده (باز از اون خنده ها) واي خدا من چقد خرم ................ باز گند زدم يه لب 10 دقيقه ازش گرفتم رفت بيرون اتاق منم لباسامو پوشيدم و اومدم بيرون از خونه عجب چيزي بود لاذهب هنوز مزش زير زبونمه

اولین


سلام
اولین
اولین سکس من در ۱۶ سالگی بود.من دختری فوق العاده کنجکاو در زمینه ی سکس بودم خصوصا این که در سن بلوغ بودم و از این ور اون ور حرفایی در زمینه ی سکس میشنیدم و کنجکاویم صد برابر میشد. اما چون در خونواده ی محدود و متعصبی بودم هیچ وقت جرات نمی کردم حرفی بزنم چه برسه به اینکه خودم سکس داشته باشم. اصلا جرات دوست پسر داشتن هم نداشتم.من پسر عمویی داشتم ۴۰ ساله که در سوئد زندگی میکرد و همون جا هم با یک زن سوئدی ازدواج کرده بود. و این پسر عمو که اسمش شهیاد بود بعد از ۱۰ سال برای دیدن خونوادش به ایران اومده بود.
یک شب مادرم شهیاد رو که تنها به ایران اومده بود برای شام دعوت کرد و من از همون شب متوجه نگاه های عجیب شهیاد به خودم شدم. تعریف از خود نباشه ولی من نسبتا دختر خوشگلی هستم با هیکل لوند و سینه و باسن گوشتی که توجه همه رو جلب می کنه.اون شب بعد از شام شهیاد به من گفت خب پریسا جون چه کارا میکنی؟تا این رو گفت بابام شروع کرد به تعریف از من که پریسا استاد نقاشیه و از این حرفا...
و به شهیاد گفت که اگه دوست داری برو زیر زمین کاراشو ببین.شهیاد هم با خوشحالی قبول کرد و به دنبال من اومد زیر زمین.همین طور که داشت به نقاشی ها نگاه میکرد به من گفت پری می دونی خیلی خوشگلی؟!من که جا خورده بودم چیزی نگفتم و سرمو انداختم پایین.دوباره پرسید ببینم دختر به این خوشگلی حتما خاطر خواه زیاد داره نه؟چند تا بوی فرند داری شیطون؟من که حسابی خجالت کشیده بودم گفتم هیچی. اینجا با خارج فرق میکنه. بابای من...د.حرفمو قطع کرد و گفت ای بابا این حرفا دیگه قدیمی شده. دختری به سن تو با این زیبایی، باید هم خودش لذت ببره هم دیگران و سیراب کنه...تو اگه یه بار لذتش رو بچشی میفهمی که تا حالا چه چیزی رو از دست دادی.
با من و من گفتم آخه من... چه جوری میتونم؟؟ نمیشه آخه.اومد دستشو انداخت رو شونم و گفت چرا نمیشه خوشگلم؟تو فقط بگو می خوای یا نه؟سکوت کردم....
خب پس معلومه جوابت مثبته. همه چیزو بسپار به من. خودم درستش میکنم.ببینم دوست داری که چند ساعتی بغل من بخوابی؟با تعجب گفتم شما؟؟ شما که خودتون زن دارین آخه.با خنده گفت عزیزم این حرفا برای ما معنی نداره. همین الان که من اینجا هستم میدونم که زنم بغل یه مرد دیگه خوابیده!..........
خلاصه شهیاد کاری کرد که من چند ساعتی به بهانه ی سوغاتی خریدن برای زن و بچه اش باهاش برم بیرون خب پدرم هم با خوشحالی قبول کرد.
سوار ماشین شدیم و جلوی یه خونه نگه داشت گفت پیاده شو همین جاست.گفتم اینجا کجاست؟گفت خونه ی یکی از دوستامه که چند ساعتی در اختیار ماست.گفتم خطری نداره؟ اگه کسی ببینه؟گفت نترس خوشگل خانوم پیاده شو.هر دو با هم رفتیم خونه و بلافاصله شهیاد منو به سمت اتاق خواب برد.مانتو و روسریمو از تنم درآورد همون جور ایستاده محکم بغلم کرد و لباشو چسبوند به لبام من که بار اولم بود لب میدادم خیلی ترسیده بودم و قلبم تند تند میزد.
همون جور که ازم لب میگرفت آروم دستشو کشید رو سینه هامو باهاشون بازی میکرد.
بعد اون یکی دستشو گذاشت لای پامو با انگشتش میکشید رو چاک کسم. من جدا حشری شده بودمخیلی خوشم اومده بود. اونم آروم آروم با کسم بازی میکرد.همونجور که داشت با همه جام ور میرفت منو خوابوند رو تخت.اول پیرهن و شلوار خودشو در آورد. یه شورت تنگ پوشیده بود که کیر بزرگشو کاملا نشون میداد.
یه کم ترسیدم. بعد از اینکه خودش لخت شد شروع کرد به لخت کردن من.اول خجالت می کشیدم و نمیذاشتم اما انقدر آروم همزمان با کسم بازی کرد و لباسامو در آورد که یهو دیدم لخت لخت زیرش خوابیدم.
کاملا روم دراز کشیده بود و ازم لب میگرفت. با پاهاش پاهامو از هم باز کرده بود و کیرشو لای پام گذاشته بود. اومد پایین ترو شروع کرد به خوردن سینه هام. میخوردو لیس میزد و گاز میگرفت. با لاله های گوشم بازی میکرد و حرفای حشری میزد. منم که دیگه آه و نالم در اومده بود.
بازم رفت پایین تر و شروع کرد به لیسیدن و بوسیدن کسم که حسابی خیس و داغ شده بود.
کاملا پاهامو باز کرده بودو میگفت جووووووووووووووون چه کس شیرینی داری....چه قدر نازه.......فدات شم
الهی....ااااااااااااااااااااااااه....
منم حشری تر میشدم.
یه نگاه به کیرش انداختم دیدم اوووووووووووه سیخه سیخ وایستاده چه قدر هم کلفت و درازه.
با یه لحن حشری گفت: عسلم دوست داری من زنت کنم؟!
با ترس گفتم وای نههههههههههههه...نمی خوام من می ترسم...
دوباره گفت عزیزم اتفاقی نمی یوفته...من یه نگاهی تو کست انداختم پرده ت پاره نمیشه.نترس گفتم مگه میشه؟
گفت آره جیگر بعضی پرده ها با کیر پاره نمیشه.اگه بذارم تو کست انقدر خوشت میاد که میگی دیگه درنیار.
منم که حالم ناجور خراب بود چیزی نگفتم و اونم به حساب قبول کردن گذاشت.
کیرشو هی میزد محکم رو کسم.بعد می کشید رو چاک کسم یه کم با زبونش چوچولمو میچرخوند.
بعد از سوراخ کسم تا بالاش زبون می کشید. لبای کسمو کاملا باز کرده بود و توش زبون میزد.
گفت خب آماده باش که می خوام بکنم تو. اولش یه کم سخت میره. تو خودتو شل کن و اصلا نترس.
یه مرتبه احساس کردم دارم از وسط جر می خورم. کیرشو یک مرتبه کرد تو کسم و درد شدیدی تا مغز سرمو گرفت و اشکم در اومد اما اون هی کیرشو عقب جلو میکرد. انقدر این کارو کرد که دیگه برام عادی شد و درد نداشت. تازه داشت خوشم میو مد. تند تند تلمبه میزد و من آخ و آوخم دراومده بود.
یه مرتبه یه حال عجیبی بهم دست داد که همه ی بدنم لرزید که شهیاد گفت عزیزم به ارگاسم رسیدی.
خوش به حالت ولی من کمرم خیلی سفته .حالا حالا ها آبم در نمیاد!
و باز به تلمبه زدن ادامه داد تا اینکه گفت خب داره آبم میاد. دلم میخواست تو کست خالی کنم ولی میترسم شیکمتو بالا بیارم. کیرشو در آوردو همه ی آبوشو رو سینه و صورتم خالی کرد و بی حال کنارم دراز کشید.
نیم ساعتی هر دو بی هوش دراز کشیدیم و بعد خودش پا شد لباساشو پوشید و به منم کمک کرد که لباس بپوشم و دوباره یه لب محکم ازم گرفت.
ازم پرسید خوب بود؟ و من فقط لبخند زدم. اما میترسیدم که اگه برم خونه از قیافم چیزی معلوم باشه و همه بفهمن. ولی شهیاد اول منو برد یه کم چرخوند بعد رفتیم رستوران شام خوردیم و حال من عادی تر شد و بعد رفتیم خونه و من همش به وقایع چند ساعت قبل فکر میکردم و لذت میبردم

اولین سکس من


سلام
اولین سکس من
اولين سکس من در ۱۶ سالگي بود. يه مدت بود که خيلي تو کف بودم تازه حاجي سرو گوشش مي جنبيد و سيخ مي شد!بد مصب مگه مي خوابيد حالا منم مجبور بودم با ضربات دست تو سر حاجي بيهوشش کنم من يه دوستي داشتم که همه حرفامو بهش مي زدم يه بار بهش گفتم خيلي تو کفم گفت واسا يه مکان پيدا کنم شماره يه تيکه به تورم خورده منم به خاطره اين که اين رفيقم زياد کس مي گفت حرفشو به کيرم واسل کردم يه روز تو خونه داشتم با تخمام يه قول دو قول بازي مي کردم که تلفن زنگ زد ديدم همين دوستم محمد گفت:پاشو بيا مکان دارم ادرسشو داد!گفت هر چي پول داري ور دار بيار ما هم پاشديم رفتيم حمام يه صفايي به حاجي داديم به ادرس طرف رفتيم در زدم يه نفر که تا حالا نديده بودمش اومد در و باز کرد دو ستم محمد پشت سرش بود گفت بفرما بيا تو نمي دونم چرا باورم نمي شد مي خوام امروز مرد بشم دوستم گفت چقد اوردي؟منم گفتم ۲۸۰۰۰تومن گفت بده بياد!منم دادم محمد زنگ زد به کسه ....وقتی اومد وقتي ديدمش کف کردم قد بلند هيکل رو فرم کمر باريک چشما درشت اسمش ندا بود تا اومد گفت پولا رو بديد!واقعآ اين کسا چقد مادي هستن خوب بيان مفتي بدن يه ثوابي هم ببرن! برا اون دنياشونم خوبه.بد خودش يه مقدار اضافه کرد بهش داد من عين لبو سرخ شدم چشام سرخ شده بود بدنم مي لرزيد داشتم ميمردم بهم گفت: غش نکني حال و حوصله بيمارستان و ندارم!همه به من خنديدن همون يه کم اعتماد به نفس رو هم به فاک رفت دختره گفت د زود باش بيا تو محمد بهش گفت باره اولشه هواشو داشته باش من دست محمد و گرفته بودم که دختره دسمو کشيد تو اتاق منو انگار دارن از مادرم جدا مي کنن رفتم تو دختره مانتو و روسريشو در اورد موهاش تا دمه کونش بود شرابي واي چي ميديدم عجب کسي بود گفت لخت شو منم با خجالت پيرنو شلوارمو در اوردم اون خيلي راحت لباسا شو در اورد ولخت شد با کرست و شرت روبروم بود اونا رم در اورد حالا لخت لخت بود من داشتم ديوونه مي شدم گفت شرتتو درار منم با خجالت در اوردم اين کير ما که داءم الشق بود خوابه خواب بود!گفت دلم نمياد بيدارش کنم و اومد شروع کرد به ساک زدن آب دهانش داغ داغ بود حالا ديگه راست راست بود منم سينه هاشو مالوندم حسابي نوکشونو خوردم خيتي خوشمزه بود نوکش حسابي شق کرده بود کسشو حسابي ما لوندم تا خيس خيس شد پاهاشو برد بالا گفت از کس ميزني يا کون؟منم روم نشد به گم از کس گفتم از جلو!!!نمي دونستم کجاش بايد بزارم کسش سفيد سفيد بود يه مو هم نداشت خودش کيرمو گرفت گذاشت تو پايين کسش داخلش خيلي داغ بود عين بخاري منم شروع کردم به عقب جلو دختره هي مي گفت عجب کيري داري بکن منو جرم بده همش مال خودته با اين حرفاش حسابي کيرمو خر کرد ديگه داشت آ بم ميومد اوردمش بيرون گفت بريزش رو کسم درش اوردم برام جق زد تا همه آبم کامل اومد ريخت رو کسش فکر کنم يه ۱۰ ليتري اومد!!!پاشدم يه لب ازش گرفتم بد لباس پوشيدم اومدم بيرون با عجله دوستامو ول کردم رفتم خونه بد فهميدم کلأ به هش ۳۲۰۰۰تومن دادن محمد حسابي تيغم زد کس خارش‌ ممنون که داستانه منو خونديد

اون شب چی شد عسل


سلام
عسل
داستان خيلی الکی شروع شد با يک کل الکی و بيخود. توی يک مهمونی با دوستام نشسته بودم که طبق معمول يکی از پسر ها باز خودشو نخود کرده بود و خود شيرينی می کرد. من هم طبق معمول که عادت دارم حال پسر هارو بگيرم زدم تو ذوقه پسره.
پسره اسمش عليرضا بود. نمی دونم چرا يهو از کوره در رفت شروع کرد به فحش ناموسی دادند. خوب پسر ها هم که دهنشونو باز ميکنن يا جنده می گن يا مادر جنده. من هم حال نکردم و خيلی بهم بر خورد. جلوی دوستام بد رفت تو حالم. هيچی به عليرضا نگفتم اما تو دلم گفتم من يه کونی از تو بگام. فهميدم که عليرضا هم بد رفته تو حالش. يکی دوستام ميگفت بابا يارو زياد کسی رو تحويل نميگيره چرا اینطوری ريدی بهش که اینطوری بخواد جلو جمع ضايعت کنه گفتم کس ننش. اما ديگه رفته بودم تو نخش. دوستام هم که فهميده بودند هر خبری که از يارو می شد می آوردند ميگذاشتن کف دسته من.
تا يک روز ديدم آرزو دوست دختر جنده قبلی همين عليرضا خان پاشد و اومد برای من و دوستام از سکسش با عليرضا تعريف کرد . که آره بابا عليرضا اصلاً کيرش بالا نمی آيد. من هم سر همين موضوع باهاش به هم زدم. آرزو می گفت که هر کاری می کردم کيرشو تا ته تو حلقم می کردم کيرش بالا نمی آمد که نمی آمد. عسل اگر ميخواهی يارو کير کنی الان بهترين وقته. پسر ها بفهمند يارو اینطوریه ديگه تو جمعشون راش نميدن. ميشه بساط خنده يه مدت ما!
من هم که دنبال فرصت بودم تا داستانو شنيدم با دوستا نشستيم به نقشه کشيدن. کلی خنديديم با دوستام اون روز. هر يک چيز ميگفت از کير عليرضا. خلاصه بساط خنده ما با این کير معلول عليرضا يه مدتی کلی جور بود. با بچه ها قرار گذشتيم که مهمونی بگيريم و تموم اونايی که من جلوشون ضايع شدم رو دعوت کنيم. و از همه مهم تر به عليرضا کير معلول هم بگيم بياد. نقشه از این قرار بود که تو مهمونی مثلن من مست کنم و با عليرضا يه تيريپ بريم تو اتاق و من مثلا ميخوام يه دست به عليرضا بدم اما وسط کار که معلوم ميشه آقا کيرش مشکل داره به بچه ها بگم که بريزن تو اتاق. خدايش چند تا از پسر ها هم خيلی طلبه بودن که کير شدن عليرضا رو ببيند.
نقشه رديف رديف بود. روز مهمونی شد و عليرضا با همون آرزو جنده پاشد امد مهمونی. يک دسته گل کيری هم برداشته بود آورده بود. تو دلم بهش کلی ميخنديم که امشب ما اینجا باهات برنامه ها داريم.
مهمونی شروع شد و از هر جای خونه ديگه يک سر و صدای بلند ميشد. من حواسم بود که زياد نخورم از همون اول مهمونی يک ابجو دستم بود و ادا در می آوردم که این مثلا دوميه يا سوميه به همين ترتيب . همينجور که مثلا مست بودم قاتی جمع می رقصيدم تا رسيدم کنار عليرضا.
خودم زدم به خريت گفتم عليرضا امشب چه خوشتيپ شدی! خدايش خوش تيپ هم شده بود.گفت چشمات قشنگ ميبينه. ديدم تيريپ خر کنی رديفه، من هم بافتم. خداييش تا حالا چشمای خمارشو نديده بودم اما خوب تو دلم ميخنديدم ميگفتم تابلوه که کونی هستی با این ريخت قيافه زنونه اش. ديگه کم کم رفتم تو بغلش و ادا در آوردم که ديگه نميتونم رو پام واسم . گفتم ببرتم تو اتاق پهلویی يک خورده دراز بکشم. تنهایی ميفتم زشته جلوی بچه ها!!!!اونهم خنده ای کرد و گفت چشم. رفتيم تو اتاق بهش گفتم خيلی گرمه، نه؟ گفت آره ميخواهی این کت رويی رو در بيار يک خورده بهتر ميشه. بعد روشو کرد که از اتاق بيرون بره که بهشگفتم تو لباسات رو در نمی آری؟
يه نگاهی کرد و گفت در بيارم؟گفتم آره! بيا باهم دوست باشيم يه چشمک بهش زدم!
گفت باشه و خندید. لباساشو توی يک آن در اورد. چشمتون روز بد نبينه! کيرش که راست کرده بود هيچ من تا اون روز کير به اون گندگی نديده بودم.
آخه پسر ایرانی کير کلفتش کجا بود. يک آن ديدم چشمام سياهی رفت فقط فهميدم که کيره رو خوردم حسابی.
يک خنده ای کرد و گفت چی شد؟ ... اگه ميزدم زيرش که ميگفت يارو کير ديد زد به چاک و ميشد سوژه سال خنده بچه ها ... اگه میگفتم نه بابا این نقشه بود که باز هم کير می شدم.
اصلاً نميتونستم فکر کنم فقط ماتم برده بود به کير عليرضا. تو دلم هر چی فحش بود بار آرزو و ننه و خواهر آرزو کردم. عليرضا کم کم امد جلو گفت يالا در بيار! گفتم چی رو؟
گفت کس کلک بازی برای من در نيار، حالا بقيه لباساتو در بيار يا خودم در بيارم! گفتم خيلی کسکشی! گفت اره ميدونم قاه قاه خنديد.
آروم آروم لباسامو در اوردم همش فکر می کردم چيکار کنم که از زيره این عليرضا در برم که امد در گوشم گفت زياد حرص نخور بايد يکی بهت ياد ميداد که به پسر ها هم حال بدی.
اصلاً به روی خودم ديگه نياوردم که چه حرصی می خورم. حرص ميخوردم بيشتر حال می کرد.
لخت شدم عليرضا يه نگاهی به هيکلم انداخت و دستی کشيد گفت يالا کيرمو بخور، درست هم بخور تا من هم بهت حال بدم. کيرشو کرد تو دهنم. توی دهنم جا نمی شد. همونی هم که رفت من خيلی حرص ميخوردم. يه گازی ازش گرفتم. موهامو کشيد گفت هوی جنده درست بخور. ديدم نميشه ديگه کسکلک بازی در آورد. مجبور شدم براش کلی کيرشو بخورم. درش که می آوردم، ميگفت نه هر موقعی من گفتم بسه مياريش بيرون!!!باز دوباره کيرشو هل ميداد تو دهن من. اونقدر خوردم که کيرش از ان اون گندگی باز گنده تر شده بود.
همش کس آرزو می امد تو ذهنم ميگفتم جنده معلوم بود چرا اینقدر کسش گشاد شده بود هر شب پيشه این کس کش ميخوابيده.
که يهو ديدم عليرضا رفته لای پای من و داره کس منو ديد ميزنه. ميگفت کسه قشنگی داری. هر چقدر که بد اخلاقی این کست به آدم ميخنده. دلم ميخواست روش تف بندازم اما ميدونستم هر گهی بخورم بدتر سرم می آره با خودم ميگفتم عسل بد کيری خوردی که ديدم يهو انگشتشو داره رو کسم بالا پايين ميکنه بد جوری قلقلکم می داد يه نگاهی بالا انداخت و ميخواست ببينه چه شکلی ميشم گفت شنيدم خيلی دوست داری برات بليسن. امشب اینقدر کير خوردی دلم سوخته ميخوام برات يک خورده بليسم . که يهو انگشتشو فرو کرد اون تو. انگشتشو تو کسم بد ميتابوند من هم ديگه حالی به حالی شده بودم. نگام می کرد و ميخنديدميگفت دوست داری نه؟
گفتم خفه شو، فقط صداتو نشوم. گفت پس اینطورياست. يهو هلم داد عقب و افتدم رو تخت. برم گردوند و گفت به کست زيادی هل دادم بايد کونه تورو فقط گذاشت. که يه تف زد به کيرشو و به کون من فرو کرد تو. من تا اون زمان به کسی کون نداده بودم برای همين تو نرفت آنقدر فشار داد و تف زد که آخر يهو همش باهم رفت تو . هر چی بالشتو گاز زدم که جيق نزنم نشد که نشد.
داد زدم عليرضا ترخدا ولم کن نميخام .ميخنديد ميگفت ميگفت مامان هم مامان هم بگو خانم کوچولو. اشکم در امده بود ديگه نمی فهميدم چی دارم ميگم. به آرزو فحشه ميدادم به عليرضا فحش می دادم. ميخواستم ازش در برم اما نميذاشت. خوشش امده بود. گفت ميدونستم بايد سر و صدای تو زير کير اینطوری باشه. خوبه ادامه بده داره آبم می آيد. اونقدر که رفت تو بيرون که ديگه دردش کمتر شده بود که در اورد. گفت داره ابم می آيد جون ميده این کير گهی رو بکنم تو دهنت. که يهو دو تا دستامو با يه دستش گرفت همه کيرشو فرو کرد تو دهنم .
آبش امد من هم برای اینکه خفه نشم همه رو قورت دادم. گفت تا تو باشی يکی نازتو ميکشه خودتو گه نکنی ان خانوم که مجبور ميشی اینطوری بعدش گه خوری کنی.
گفتم چند دادی به آرزوی جنده که بياد اون داستانا رو رديف کنه.
گفت ديگه گه زيادی نخور که هنوز لخت زيره من خوابيدی. این دفعه زر زر کنی می برمت وسط مهمونی جلو جمع ميکنمت. تو دلم گفتم همون خفه شم بهتره. از این بعيد نيست. گفت ديگه کاريت ندارم برو خوش باش.
من لباسامو پوشيدم و از اتاق امدم بيرون. دوستام از اون رژ ماليده شده و موهای وز کرده و اون طرز راه رفتن و اون خنده موزيانه عليرضا همه چيز رو گرفتن. هيچکی جرات نکرد بپرسه که چی شد تو اتاق عسل

بابک و اتنا


سلام
بابک و اتنا
داستاني رو كه مي خواهم براتون تعريف كنم به اولين سكسه من با آتنا بر مي گرده. من بابك هستم 25 ساله و 11 ساله كه گيتار مي زنم. الان هم توي يكي از گروههاي شيراز به اسمه ... مشغول به نوازندگي هستم. نزديك خونه خواهرم اينا يه زني بود كه بخاطراعتياده شوهرش از اون جدا شده بود. شوهر بدبخت و كسخل هم چون آتنا رو خيلي دوست داشت حاضر شده بود كه خونه و ماشينشو رو به اسم آتنا كنه. آتنا از من 5 سال بزرگتر بود. خيلي خوشگل و با چشمهاي ابي و موهاي بلوند(رنگ كرده) و قدي نسبتا بلندبا استيلي بسيار زيبا و لاغر.در كل خيلي خوشگل و مامان بود. يه روز كه من تو وليعصر شيراز برنامه داشتم اون به اونجا اومده بود البته به اتفاقه مامانم و بابام وخواهرم و شوهر خواهرم. بعد از اجرا (كه واقعا سنگ تموم گذاشتم)همه اومدن خسته نباشيد گفتن. از جمله خواهرم و شوهرش و آتنا. من كه براي اولين بار آتنا رو مي ديدم فكر نمي كردم كه 30 سال سن داشته باشه. وقتي با خواهر و شوهر خواهرم دست دادام نا خوداگاه دستم جلوي آتنا هم دراز شد و با اون هم دست دادم. بعد از اجرا كه ما باماشين رفتيم خونه. (مامان و بابام با ماشين خودمون و من و خواهرم و شوهرش و آتنا با ماشين شوهر خواهرم)خونه آتنا 2 كوجه از خونه خواهرم اينا پايين تر بود توي اپارتمان خيلي شيك تو وصال. 2روز بعد از اون موضوع خواهرم بهم زنگ زد و گفت بيا خونمون. من هم از همه جا بي خبر رفتم اونجا. ديدم به به به آتنا خانوم هم اونجاس. لامصب عجب كسي هم شده بود. خواهرم بهم گفت: بابك, آتنا مي خواد گيتار ياد بگيره. منم بهش گفتم كه بابك بهت ياد ميده.منم با كمال ميل گفتم: در خدمتيم. قرار شد كه دوشنبه هاساعت 2 تا 4 برم خونه آتنا اينا البته با خواهرم.هفته پنجم بود كه خواهرم با شوهرش رفتن اهواز خونه مادر شوهرش. من يه روز كه رفتم خونه آتنا ديدم كه پاي كامپيوتره و داره چت مي كنه. منم خيلي عادي بهش گفتم كه گيتارتو بيار, اون يه پيرهن يقه باز تنش كرده بود كه خط سينش معلوم بود. من كه تا چشمم به اين صحنه افتاد كيره بدبختم از خواب روزانه بيدار شد , مشغوله جاسازي كردن اين لامصب بودم كه آتنا گيتارشو اورد و ديد كه من دارم با كيرم ور مي رم.خيلي خجالت كشيدم و گفتم كه بدبخت شدي بابك. خلاصه به هر بدبختي كه بود اون جلسه تموم شد. وقتي يادم ميوفته كيرم بلند ميشه. آتنا خم كه مي شد سينهاشو مي ديدم اصلا دلم ميريخت.هفته بعد هم كه رفتم خونشون ديدم كه باز پاي اينترنته. منم رفتم بغلش نشستم يه دامن كوتاه پوشيده بود با يه پيرهنه توري خيلي نازك كه زيرش هم كرست نبسته بود. من كه تازه نشسته بودم و مشغوله ديد زدن بدن آتنا بودم با صداي زنگ موبايل آتنا از جام پريدم. بعد از اينكه صحبتش تموم شد ديدم داره گريه مي كنه.وقتي گفتم كيه گفت اون نامرده بي وجدان(شوهرش)منم كه از جريان طلاقش خبر نداشتم گفتم جرا اينو مي گي؟گفت كه طلاق گرفتم و باز گريه كرد و سرشو روي شونم گذاشت و مثله ابر بهار اشك مي ريخت. خيلي دلم براش سوخت. اصلا نتونستم تمرين كنم. هي چشم به بدنش ميوفتاد و كيرم بلند ميشد و از جهتي دلم براش مي سوخت. اون جلسه هم به همين ترتيب تخمي تموم شد. فرداي اون روز ساعت 9 شب بود كه ديدم تلفن خونه خواهرم اينا زنگ مي خوره (وقتي اونا مي رن مسافرت من مي رم خونشون). گوشي رو كه ور داشتم ديدم آتناس يه هو دلم ريخت. خيلي مودب باهاش صحبت كردم. اون هم بابت ديروز از من معذرت خواهي كرد. بعد هم همه جريان ازدواج و طلاقشو برام تعريف كرد. بعد ازم خواست كه فردا ظهر براي ناهار برم خونشون. منم از خدا خواسته قبول كردم.خلاصه از همون شب كيرم بلند شد تا فردا هم نخوابيد. براي فردا لحظه شماري مي كردم. صبح ساعت 9,30 از خواب بيدار شدم. اول رفتم يه دوش گرفتم. ساعت 10,30 يه شاگرد داشتم كه اومد و رفت. من از بس كه تو فكر آتنا و امروز ظهر بودم اصلا نمي دونم كه به اون شاگردم چي گفتم. خلاصه ساعته 12 اون رفت و من هم اماده رفتن شدم. لباس پوشيدم و خودمو غرقه ادكلن كردم. وقتي در خونشون رسيدم جرات در زدن نداشتم. خلاصه به هر بدبختي بود در زدم و رفتم بالا.آتنا رو ديدم كه دمه در منتظر من ايستاده بود با يه دامن بلند كه چاك پشتش تا يه وجب بالاي زانوش بود. من گلي رو كه خريده بودم بهش دادم, اون گفت: خودت گلي بابك جان چرا گل خريدي؟من هم كه زبونم بند اومده بود گفتم: قابل شما رو نداره. خلاصه رفتم تو و رو مبل نشستم. اون هم رفت شربت اورد و روبروي من نشست و شروع كرد به صحبت كرد. اول از بابت ديروز معذرت خواهي كرد و از شوهرش حرف زد. گفت كه معتاد بود و خيلي اذيتش مي كرده ولي پدر شوهرش خيلي پولدار بوده براي همينم به پسرش خيلي مي رسيده, اون كسخل هم همه دارو ندارشو به اسمه آتنا كرده بود. خلاصه بعد از كمي حرف زدن گفت: اون اصلا نمي تونسته نياز منو براورده كنه, نه از نظر جنسي و نه از نظر روحي. من تا كلمه جنسي به گوشم خورد باز كيرم بلند شد, ولي دستم روش بود. با صداي بلند گفتم: جنسي؟؟؟؟اون هم گفت: آره, وقتي من به رابطه جنسي نياز داشتم اون حوصله نداشت و وقتي اون مي خواست من حوصله نداشتم. من هم سر حرف رو باز كردم و گفتم : پس اوايل زندگيتون هم رابظه نداشتيد؟اون هم گفت:اون موقع امير (شوهرش) كمتر استفاده مي كرد و رو براه بود.من هم باز پرسيدم: الان كه با كسي رابطه نداري بعضي مواقع ياد اون موقعها نميوفتي؟؟وقتي اينو گفتم , گفتم الان ميزنه تو گوشم و فحشم ميده, ولي اون خنديد و گفت: چرا, يه شب نيست كه من ياد اون شبا نيوفتم.خلاصه بعد از كلي كس شعر گفتن, ناهار خورديم. يه ناهار خيلي توپ (ماهي شكم گرفته با باقالي پلو) جاتون خالي. بعدش من رفتم پاي ماهواره تو اتاق پذيرايي. آتنا هم مشغوله چايي اوردن بود. شبكه vox يه فيلمي داشت كه داشتم نگاه مي كردم. آتنا هم اومد, وقتي اون اومد من رو مبل لم داده بودم و سري بلند شدم اون گفت : تورو خدا راحت باش. من هم رفتم رو مبل بغلي نشستم. آتنا هم جاي من نشست, مشغوله فيلم نگاه كردن بوديم كه ديديم فيلم داره به جاهاي بد بد مي رسه. من هم كه باز كيرم داشت بلند مي شد يه كم خودمو جم و جور كردم,آتنا كه با خبر شده بود اصلا كانالو عوض نكرد. ما هم مشغوله نگاه كردن لب گرفتن يارو بوديم كه ديدم مرده دستشو برد تو يقه زنه و....آتنا هم كه فيلش ياد هندوستان كرده بود گفت: خوش بحالشون.منم از دهنم پريد و گفتم: اره واقعا.يهو آتنا به من نگاه كرد و زد زير خنده! منم كلي خجالت كشيدم.بعد گفت : تا حالا با كسي سكس داشتي ؟؟من كه مجبور به دروغ گفتن شدم گفتم: نه.بعد گفت: تعجب مي كنم مگه تو دوست دختر نداري؟ باز هم يه دروغ ديگه, نه!گفت : خيلي عجيبه پسري به اين خوشگلي و خوشتيپي چرا نبايد تا حالا با كسي سكس داشته باشه؟ منم كه كيرم نمي خوابيد گفتم : بابا كي با ما دوست مي شه؟اونم گفت : از خداشون باشه اگر من جاشون بودم باهات دوست مي شدم و هر شب باهات زير يه پتو مي خوابيدم.منم زدم زير خنده و گفتم : بابا بي خيال.گفت : باورت نميشه؟منم گفتم : نه!گفت : پس وايسا.از جاش بلند شد و رفت سري به مادر پيرش كه زمينگير بود زد و از خوابيدنش كه مطمن كه شد به من گفت : هر وقت صدات كردم بيا. منم گفتم باشه. 3دقيقه بعد صدام كرد من كه رفتم تو اتاق خوابش ديدم زير پتو رو تخت خوابيده و گفت: مي خوام بهت ثابت كنم كه من حاضرم با تو زير پتو بخوابم و با هم بعضي كارا بكنيم.من كه خشكم زده بود و باورم نمي شد كه دارم به آرزوم مي رسم حيرون مونده بودم.گفت : پس منتظره چي هستي بيا پيشه من بخواب ديگه , منم رفتم زير پتو. پتو رو كه روي خودم كشيدم , ديدم اون واقعا مي خواد يه كارايي بكنه, منم مي خوام به مراد دلم برسم. احساس كردم كه آتنا چيزي تنش نيست. خوب كه دقت كردم ديدم كه نه لخته لخت رو تخت خوابيده. منم پتو رو يهو زدم كنار. واااااااايييييييي. خدايا عجب صحنه اي , چشمم تو چشاش بود. ناخوداگاه دستم رفت طرفه سينه هاش و با سينه هاي خوشگل و كوچيكش كه رو به بالا هم بود بازي كردم و شروع كردم به خوردنه اونا. بعد بلند شدم و خواستم لباسمو در بيارم كه گفت : نههههههههههههه. يهو قيافم برگشت , گفتم : پشيمون شدي ؟؟؟؟؟اون خنديد و گفت : نه خودم لختت مي كنم.منم قبول كردم, گفت: تو بيا رو تخت. خودش رو تخت ايستاد, چشم كه به كسش افتاد كيرم داشت شلوارمو پاره مي كرد. اول تي شرتمو در اورد و يه لب خيلي طولاني نثارم كرد و رفت پايين و سينه هامو خورد كيرم ديگه داشت مي تركيد. يواش يواش رفت سراغ شلوارم و اون بچه منو از جاش در اورد و شروع به ماليدنش كرد. ووووووواااااااييييي چه صحنه به ياد ماندني. انگار تو بهشت بودم. اول كيرمو بوسيد و و بعد شروع به خوردنش كرد. وقتي ساك مي زد پوست كيرم رو مي خواست بكنه خواركسه. خيلي حرفه اي مي خورد, تا حالا هيچ كس اينطوري برام ساك نزده بود, بعد از 5 دقيقه كه ابم مي خواست بياد سريع بلندش كردم و روش خوابيدم و يه لب ازش گرفتم و شروع به خوردن بدنش كردم اول از گردنش شروع كردم تا به سينه و به اونجايي كه من براي ديدنش لحظه شماري مي كردم. اول نگاش كردم, لامصب اصلا يه تاره مو هم نداشت , داشتم به مرادم مي رسيدم, بعد از 7 تا 8 دقيقه خوردن و ليسيدن چوچوله خانوم ديدم كه بدنش به لرزه افتاد, من هم كه از بوي گند كسش حالم داشت بهم مي خورد بهش گفتم: چي شد؟سرشو اورد پايين و منو رو خودش خوابوند. يه لب گرفتيم بعد همونطوري حدود 10 دقيقه بدون حركت روش خوابيده بودم و ازش لب مي گرفتم. اصلا باورم نمي شد كه زنه به اين خوشگلي و به اين ماهي زير من باشه. دستشو كه دور گردنم قفل كرده بود باز كرد و بلندم كرد. بعد لاي پاشو واز كرد.وووااااايييي اون لحظه اي كه هميشه براي رسيدن بهش لحظه شماري مي كردم فرا رسيده بود. یه پاشو گرفتم و كيرم رو تو كسش فرو كردم. اينقدر تنگ بود كه پوست كيرم رو مي خواست بكنه. واي چه لحظه اي بود. من مشغوله تلمبه زدن بودم كه باز صداي اه اه اه اخ اخ اخ واي واي واي از آتنا بلند شد. ديگه طاقت نياوردم , يه دستم رو سينش بود و حركت تلمبه زدنمو تندتر كردم, انگار تو يه دنياي ديگه بودم. وقتي مي خواست ابم بياد, سريع كيرمو كشيدم بيرون و آتنا باز بدنش به لرزه افتاد. من هم ابمو روي بدنش ريختم و روش خوابيدم, بدنم ديگه سرد شده بود و ناي رفتن نداشتم. من دختر زياد كرده بودم ولي اولين باري بود كه كس مي كردم اونم چه كسيييييي. ايشالا كه نصيبه همتون بشه. خلاصه بعد از 10 دقيقه كه بهتر شدم باز شروع به ور رفتن با هم كرديم و به پيشنهاد آتنا رفتيم حموم. واي, چه حالي تو حموم كرديم, يه دست ديگه تو اونجا كردمش و اومديم بيرون. از اون روز به بعد وقتي مي رم خونشون براي تمرين, خواهرمو نمي برم و جاي شما خالي يه كسه درست و حسابي هم مي كنم. جاتون خالي, روز تولدم هم يه سيم كارت و يه گوشي نوكيا6600 از آتنا هديه گرفتم. الان هم خوشحالم كه هم مي كنمش و بهم مي رسه چه از لحاظ مادي و چه از لحاظ جنسي